love is a killer
love is a killer
p
³²
•فلش بک به ۶ ساعت پیش •
<رئیس دیشب مهمونی که پسرتون گرفته بودن رفتم اونجا پسرتون از لی ات خاستگاری کرد
% باید یه جوری رابطمون رو شکر آب کنیم و دختره رو بکشیم
% اون ات میدونه تهیونگ بزرگ ترین مافیا کره و حرفهای ترین قاتل دنیاست
<فکر نکنم
% پس یه نقشه ای دارم
< چه نقشه ای رئیس
% ..........................
•بر گشت به زمان حال•
ات ویو
( چشمام رو به زور باز کردم چشمام تار میدید سرم گیچ میرفت و مچ دستم درد میکرد دست و پام به یه صندلی بسته شده بود )
+چی از جونم میخواین
● از تو چیزی نمیخوایم از نامزادت جناب کیم ویکتور میخوام
+( خندید )
● هه میخندی
+ من نامزاد اون نیستم من خودم نامزاد دارم جناب
● پس مثل خود ویکتور یا بزار اسم واقعیش رو صدا بزنم مثل خود تهیونگ بازیگر خوبی هستی
ات ویو
( تا گفت تهیونگ قلبم وایساد یعنی چی تهیونگ همون ویکتور ه اون بهم دروغ گفت اون یه مافیاست حتی اگه مافیا باشه چرا بهم دروغ گفت )
+ چ.چی تهیونگ ...و.و.ی.ک.ت.ت.و ر ه ( همه اینا رو تکه تکه گفت)
● ایگو انگار توروهم بازی چی دستش کرده
● تروهم بازی داده
+ ن.ن. نه اون همچین آدمی نیست
● الان که میبینی هست به خودت دروغ نگو بچه جون ویکتور یا همون تهیونگ یه آدم عوضیه
ویو نویسنده
( یهو در باز شود و شوالیه سوار بر اسب سفید دخترک وارد شد تا برنسسش رو دوباره بیاره پیش خودش ولی آیا او هنوز شوالیه دخترک بود؟!آیا دخترک هنوز با اینکه به او دروغ گفته بود عاشقش بود؟!آیا پسرک دخترک را بازیچه خودش کرده بود؟!ایا این دو عاشق بهم میرسند ؟! یعنی سرنوشت برای این دو چی رقم خواهد زد ؟! ( خودم به سرنوشت اتقاد ندارم ولی خب ))
ات ویو
( یعنی واقعا تهیونگ منو بازیچه دست خودش کرده بود چطور تونست با من این کارو کنه یهو در باز شد تهیونگ اومد داخل چشماش کاسه خون بود با تفنگ به هر کی میرسید نفلش میکرد تقریبا با افرادش همه کسای توی اون اتاق رو کشته بود اومد سمتم و دستم رو باز کرد و روبه روم نگاهم کرد که بلند شدم و سیلی بهش زدم ( شما خیلی بیجا میکنی درسته که اون تهیونگ واقعی نیست ولی شما گوه میخوری )
[خب فردا سه پارت میزارم ]
p
³²
•فلش بک به ۶ ساعت پیش •
<رئیس دیشب مهمونی که پسرتون گرفته بودن رفتم اونجا پسرتون از لی ات خاستگاری کرد
% باید یه جوری رابطمون رو شکر آب کنیم و دختره رو بکشیم
% اون ات میدونه تهیونگ بزرگ ترین مافیا کره و حرفهای ترین قاتل دنیاست
<فکر نکنم
% پس یه نقشه ای دارم
< چه نقشه ای رئیس
% ..........................
•بر گشت به زمان حال•
ات ویو
( چشمام رو به زور باز کردم چشمام تار میدید سرم گیچ میرفت و مچ دستم درد میکرد دست و پام به یه صندلی بسته شده بود )
+چی از جونم میخواین
● از تو چیزی نمیخوایم از نامزادت جناب کیم ویکتور میخوام
+( خندید )
● هه میخندی
+ من نامزاد اون نیستم من خودم نامزاد دارم جناب
● پس مثل خود ویکتور یا بزار اسم واقعیش رو صدا بزنم مثل خود تهیونگ بازیگر خوبی هستی
ات ویو
( تا گفت تهیونگ قلبم وایساد یعنی چی تهیونگ همون ویکتور ه اون بهم دروغ گفت اون یه مافیاست حتی اگه مافیا باشه چرا بهم دروغ گفت )
+ چ.چی تهیونگ ...و.و.ی.ک.ت.ت.و ر ه ( همه اینا رو تکه تکه گفت)
● ایگو انگار توروهم بازی چی دستش کرده
● تروهم بازی داده
+ ن.ن. نه اون همچین آدمی نیست
● الان که میبینی هست به خودت دروغ نگو بچه جون ویکتور یا همون تهیونگ یه آدم عوضیه
ویو نویسنده
( یهو در باز شود و شوالیه سوار بر اسب سفید دخترک وارد شد تا برنسسش رو دوباره بیاره پیش خودش ولی آیا او هنوز شوالیه دخترک بود؟!آیا دخترک هنوز با اینکه به او دروغ گفته بود عاشقش بود؟!آیا پسرک دخترک را بازیچه خودش کرده بود؟!ایا این دو عاشق بهم میرسند ؟! یعنی سرنوشت برای این دو چی رقم خواهد زد ؟! ( خودم به سرنوشت اتقاد ندارم ولی خب ))
ات ویو
( یعنی واقعا تهیونگ منو بازیچه دست خودش کرده بود چطور تونست با من این کارو کنه یهو در باز شد تهیونگ اومد داخل چشماش کاسه خون بود با تفنگ به هر کی میرسید نفلش میکرد تقریبا با افرادش همه کسای توی اون اتاق رو کشته بود اومد سمتم و دستم رو باز کرد و روبه روم نگاهم کرد که بلند شدم و سیلی بهش زدم ( شما خیلی بیجا میکنی درسته که اون تهیونگ واقعی نیست ولی شما گوه میخوری )
[خب فردا سه پارت میزارم ]
۳.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.