رمان سرنوشت کپی حتی با اسم نویسنده حرام....
_هستی با من لج نکن عین ادم بشین سرجات احمق
_گمشو پیام نمیخوام ببینمت میخوام برم
_بری پیشه اون شکیب و اون برادرای هر*زش یا اون ارمین لاشی که تو خیابون داشت بهت دست داری میکرد هان کدوم؟
±اقای پیام
_اقای دکتر لطفا بیرون باشید
±حتما خانوم
_صبر کنید دکتر منم میام
_کدون قبرستونی میری
_ب ت چ
_هستی
دروغ چرا با اون دادش تنم لزرش گرفت جرئت حرکت نداشتم یا حتی بخوام برگردم چند دقیقه گذشته بود ولی همه تو خودشون بودن…فقـــط صدای تیک تاک ساعت،قطره های سرم که روی تخت میفتادن،صدای نفسای عمیق و عصبی پیام،صدای دست بند نازی که از ترس تکونش میداد گاه گاه نظری از چشماش روی من و گاهیم روی پیام با اینکه روم به سمت در بود خوب از اتفاقاتی پشتم میفتاد با خبر بودم
_گمشو پیام نمیخوام ببینمت میخوام برم
_بری پیشه اون شکیب و اون برادرای هر*زش یا اون ارمین لاشی که تو خیابون داشت بهت دست داری میکرد هان کدوم؟
±اقای پیام
_اقای دکتر لطفا بیرون باشید
±حتما خانوم
_صبر کنید دکتر منم میام
_کدون قبرستونی میری
_ب ت چ
_هستی
دروغ چرا با اون دادش تنم لزرش گرفت جرئت حرکت نداشتم یا حتی بخوام برگردم چند دقیقه گذشته بود ولی همه تو خودشون بودن…فقـــط صدای تیک تاک ساعت،قطره های سرم که روی تخت میفتادن،صدای نفسای عمیق و عصبی پیام،صدای دست بند نازی که از ترس تکونش میداد گاه گاه نظری از چشماش روی من و گاهیم روی پیام با اینکه روم به سمت در بود خوب از اتفاقاتی پشتم میفتاد با خبر بودم
۹۰۸
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.