فیک دارک از جونگ کوک...
فیک دارک از جونگ کوک...
Scenario by jungkook
[part 1]
قرار نبود اینطوری بشه من که دوسش داشتم آخه واسه چی رفت؟میدونم شغلش براش مهم بود ولی به هرحال من که دوسش داشتم. میتونست دو تا رو درکنار هم داشته باشه قرار هم نبود من مزاحمش بشم ولی واقعا چراااا؟
همینطور تک تک سوالا ذهنمو مشغول کرده بود. سر میز نشسته بودم و تند تند پامو تکون میدادم. خیره شده بودم به در و دلم میخواست حرفهای گذشته هم خواب باشه. حتی نمیدونستم چم شده...از یه طرف عصبانی بودم که رفته از طرفه دیگه دلم میخواستم بزنم زیر گریه حالم دگرگون شده بود. این چند روزه افسردگی گرفته بودم اما واسه کی واسه اون...یهو گوشیم زنگ خورد بدو بدو سمت گوشیم رفتم و فکر کردم که نظرش عوض شده و میخواد برگرده اما همه چیز با دیدن صفحه گوشیم عوض شد...اون بهم زنگ نزده بود. با ناراحتی و بی میلی تلفن رو برداشتم و صدا گرم و ذوق زدش رو شنیدم...
(علامت جیمین _ علامت سوبین+)
_ الو سلاممم سوبین چطوری؟
+هوم...مرسی ممنون خوبم تو چطوری
_منم عالی..سوبین چرا صدات گرفته؟!
+هیچی چیزی نیست کاری داشتی زنگ زدی؟
_اهان آره میخواستم دعوت کنم به پارتی امشب...پایه ای دیگه؟
+امشب..نه حالو حوصله ندارم
_چی بیخیال بابا...بیا دیگه بداخلاق نباش
+ولی واقعا حال ندارم...
_من منتظرتم ساعت هشت پارتی شروع میشه حتما بیا...
همینو گفت و تلفن رو قطع کرد ولی واقعا حال پارتی رو نداشتم ولی خب از طرفی هم دلم نمیخواست دل جیمین رو بشکنم. رفتم جلوی آینه و نگاهی به خودم انداختم...چقد زیر چشام گود شده بود باورم نمیشه همه اینا به خاطر اونه یه روز به من میگفت زیبا ترین دختری که تو عمرم دیدم ولی الان اگه منو ببینه از وحشت فرار میکنه...با حرف خودم خندم گرفت و یه لحظه یادم افتاد ساعت هشت قرار بود برم و هنوز آماده نشده بودم. رفتم سمت حمام و یه دوش آب سرد گرفتم. اومدم بیرون و آرایش کردم. هیچوقت عادت نداشتم آرایش کنم ولی نمیتونستم با گودی زیر چشمم برم که...بعد از آرایش خواستم لباس قرمزم و بپوشم ولی واقعا حتی حوصله لباس شاد هم نداشتم بخاطر همین تصمیم گرفت سارافون مشکیم رو بپوشم احساس میکردم اون بهتره..آماده شده بودم و نزدیکای ساعت هشت بود تاکسی گرفتم و رفتم به سمت بار آخه جیمین اونجا پارتی گرفته بود...
(ببخشید دیگه اولین فیکم بود احساس میکنم خیلی افتضاح شده...)
Scenario by jungkook
[part 1]
قرار نبود اینطوری بشه من که دوسش داشتم آخه واسه چی رفت؟میدونم شغلش براش مهم بود ولی به هرحال من که دوسش داشتم. میتونست دو تا رو درکنار هم داشته باشه قرار هم نبود من مزاحمش بشم ولی واقعا چراااا؟
همینطور تک تک سوالا ذهنمو مشغول کرده بود. سر میز نشسته بودم و تند تند پامو تکون میدادم. خیره شده بودم به در و دلم میخواست حرفهای گذشته هم خواب باشه. حتی نمیدونستم چم شده...از یه طرف عصبانی بودم که رفته از طرفه دیگه دلم میخواستم بزنم زیر گریه حالم دگرگون شده بود. این چند روزه افسردگی گرفته بودم اما واسه کی واسه اون...یهو گوشیم زنگ خورد بدو بدو سمت گوشیم رفتم و فکر کردم که نظرش عوض شده و میخواد برگرده اما همه چیز با دیدن صفحه گوشیم عوض شد...اون بهم زنگ نزده بود. با ناراحتی و بی میلی تلفن رو برداشتم و صدا گرم و ذوق زدش رو شنیدم...
(علامت جیمین _ علامت سوبین+)
_ الو سلاممم سوبین چطوری؟
+هوم...مرسی ممنون خوبم تو چطوری
_منم عالی..سوبین چرا صدات گرفته؟!
+هیچی چیزی نیست کاری داشتی زنگ زدی؟
_اهان آره میخواستم دعوت کنم به پارتی امشب...پایه ای دیگه؟
+امشب..نه حالو حوصله ندارم
_چی بیخیال بابا...بیا دیگه بداخلاق نباش
+ولی واقعا حال ندارم...
_من منتظرتم ساعت هشت پارتی شروع میشه حتما بیا...
همینو گفت و تلفن رو قطع کرد ولی واقعا حال پارتی رو نداشتم ولی خب از طرفی هم دلم نمیخواست دل جیمین رو بشکنم. رفتم جلوی آینه و نگاهی به خودم انداختم...چقد زیر چشام گود شده بود باورم نمیشه همه اینا به خاطر اونه یه روز به من میگفت زیبا ترین دختری که تو عمرم دیدم ولی الان اگه منو ببینه از وحشت فرار میکنه...با حرف خودم خندم گرفت و یه لحظه یادم افتاد ساعت هشت قرار بود برم و هنوز آماده نشده بودم. رفتم سمت حمام و یه دوش آب سرد گرفتم. اومدم بیرون و آرایش کردم. هیچوقت عادت نداشتم آرایش کنم ولی نمیتونستم با گودی زیر چشمم برم که...بعد از آرایش خواستم لباس قرمزم و بپوشم ولی واقعا حتی حوصله لباس شاد هم نداشتم بخاطر همین تصمیم گرفت سارافون مشکیم رو بپوشم احساس میکردم اون بهتره..آماده شده بودم و نزدیکای ساعت هشت بود تاکسی گرفتم و رفتم به سمت بار آخه جیمین اونجا پارتی گرفته بود...
(ببخشید دیگه اولین فیکم بود احساس میکنم خیلی افتضاح شده...)
۴.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.