part:6
part:6
________________________
تهیونگ:
وارد عمارت شدم...دیدم پدرم و بابابزرگم توی سالن نشستن رفتم و پیششون نشستم....لبخندی زدم شروع کردیم حرف زدن با کلی مقدمه چینی شروع به حرف زدن کردم..
تهیونگ:بابابزرگ من میخوام با ا.ت ازدواج کنم
بابای ته:ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با ا.ت؟؟؟؟؟؟مگه خودت دوست دختر نداری؟
تهیونگ:من ا.ت رو دوست دارم
بابابزرگ ته:بسته به ا.ت داره ما باهاش حرف میزنیم اگه قبول کرد که براتون مراسم ازدواج رو میگیرم اگر هم نکرد که هیچی...
تهیونگ:ممنونم:)
.
.
طبق عادت لباسم رو عوض کردم و رفتم پیش ا.ت چه ناز میخوابه....چطور باعث عذاب این فرشته شدم...بازم کشیدمش تو بغلم با این فرق که دیگه بلند نشدم برم...سرم رو داخل گودی گردنش فرو بردم و خوابیدم...محکم ا.ت رو به خودم چسبوندم...
.
.
.
ا.ت::از خواب بیدار شدم دیدم بازویی دورم حلقه شده و پاهاش رو انداخته روی پاهام..عصبانی شدم و با آرنج کوبیدم تو شکمش با صدای تهیونگ مثل برق پریدم و جیغ زدم...
ات:تو تو اتاق من چه غلطی میکنی؟
تهیونگ:خوابم برد پیشت...
ا.ت:چراااااااا؟
تهیونگ:مجال حرف زدن بهش ندادم و شروع کردم به بوسیدنش.. هنوزم مثل قبلا ناشی بود..ماهرانه لب بالا و پایینش رو به بوسه گرفتم..خشکش زده بود..هیچ کاری نمیکرد...لبش رو گاز گرفتم...لازم واکنشی نشون نداد ...زبونم رو وارد دهنش کردم و....که شروع کرد ضرب گرفت مشت های کوچیکش به سینم...
اما محکم تر از این بودم که دست بکشم...
گرفتمش و انداختمش رو تخت
بازم شروع کردم بوسیدنش... اونم مداوم میکوبید بهم...وقتی انقدر بوسیدمش که لباش ورم کرد از روش بلند شدم با چشمایی که التماس ازش میچکید به چشماش نگاه کردم
ات:چه غلطی کردی ازت متنفرم
تهیونگ:من دوست دارم
ا.ت:این چه کاری بود لبام رو نگاه ایششش(حرصی)
تهیونگ:دوست دارم
ا.ت:اینم بازی جدیدته؟
از اتاقم گمشو بیرون گمشووو(داد)
________________________
تهیونگ:
وارد عمارت شدم...دیدم پدرم و بابابزرگم توی سالن نشستن رفتم و پیششون نشستم....لبخندی زدم شروع کردیم حرف زدن با کلی مقدمه چینی شروع به حرف زدن کردم..
تهیونگ:بابابزرگ من میخوام با ا.ت ازدواج کنم
بابای ته:ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با ا.ت؟؟؟؟؟؟مگه خودت دوست دختر نداری؟
تهیونگ:من ا.ت رو دوست دارم
بابابزرگ ته:بسته به ا.ت داره ما باهاش حرف میزنیم اگه قبول کرد که براتون مراسم ازدواج رو میگیرم اگر هم نکرد که هیچی...
تهیونگ:ممنونم:)
.
.
طبق عادت لباسم رو عوض کردم و رفتم پیش ا.ت چه ناز میخوابه....چطور باعث عذاب این فرشته شدم...بازم کشیدمش تو بغلم با این فرق که دیگه بلند نشدم برم...سرم رو داخل گودی گردنش فرو بردم و خوابیدم...محکم ا.ت رو به خودم چسبوندم...
.
.
.
ا.ت::از خواب بیدار شدم دیدم بازویی دورم حلقه شده و پاهاش رو انداخته روی پاهام..عصبانی شدم و با آرنج کوبیدم تو شکمش با صدای تهیونگ مثل برق پریدم و جیغ زدم...
ات:تو تو اتاق من چه غلطی میکنی؟
تهیونگ:خوابم برد پیشت...
ا.ت:چراااااااا؟
تهیونگ:مجال حرف زدن بهش ندادم و شروع کردم به بوسیدنش.. هنوزم مثل قبلا ناشی بود..ماهرانه لب بالا و پایینش رو به بوسه گرفتم..خشکش زده بود..هیچ کاری نمیکرد...لبش رو گاز گرفتم...لازم واکنشی نشون نداد ...زبونم رو وارد دهنش کردم و....که شروع کرد ضرب گرفت مشت های کوچیکش به سینم...
اما محکم تر از این بودم که دست بکشم...
گرفتمش و انداختمش رو تخت
بازم شروع کردم بوسیدنش... اونم مداوم میکوبید بهم...وقتی انقدر بوسیدمش که لباش ورم کرد از روش بلند شدم با چشمایی که التماس ازش میچکید به چشماش نگاه کردم
ات:چه غلطی کردی ازت متنفرم
تهیونگ:من دوست دارم
ا.ت:این چه کاری بود لبام رو نگاه ایششش(حرصی)
تهیونگ:دوست دارم
ا.ت:اینم بازی جدیدته؟
از اتاقم گمشو بیرون گمشووو(داد)
۷.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.