فیک دارک از جونگ کوک
فیک دارک از جونگ کوک
Scenario by jungkook
[part 3]
جونگ کوک ویو:
هنوز هم هر وقت به این موضوع فکر میکنم میمیرم...اصلا هر طور که بهش فکر میکنم نمیشه که سوبین بهم خیانت کنه اونم اینطوری خودش میدونست اون دشمن منه بازم این کارو کرد. از یه طرف باورم نمیشد از طرف دیگه اعصبانی بودم جوری که اگه یکی میومد سمتم میکشتمش.
در زدن..
(علامت جونگ کوک ×)
×کیهههه (داد)
خدمتکار:ببخشید قربان اما یه خبر مهم بود که باید هرچه سریع تر بهتون میرسوندم
×باشه بیا تو
خدمتکار:بله..قربان همین الان خبر رسید که گیون وو داخل این بار با افرادش حضور دارن...نشونی اون بار داخل این پرونده ذکر شده
×چییییی باشه برون بیرون خودم بهش رسیدگی میکنم.
خدمتکار:چشم قربان
باورم نمیشد که انقدر خودشو راحت نشون داده. الان بهترین موقع بود که ازش انتقام بگیرم کسی که از همون اولش دشمن قسم خورده من بود تازه با اون کاری که با سوبین کرد...قرار نیست هیچوقت ببخشمش. اعصابم خیلی خورد بود فقط داشتم تلاش میکردم آروم باشم. یه لحظه چشمم خورد به اسمش...باورم نمیشد صاحب بار جیمین بود واقعا خنده داره الان همه میخوان بهم پشت کنن. خون جلوی چشامو گرفته بود فقط یه چیز تو ذهنم بود باید گیون وو رو میکشدم..کتم رو پوشیدم باید سریع خودمو به اون بار میرسوندم تا از دستم فرار نکرده.
×همگی جمع شید...
همه:بله قربان
×گروه A با ماشین برن اطراف بار و پرسه بزنن مراقب مهمون ها باشید. همینطور مراقب باشید که کیا وارد میشن و کیا خارج میشن
گروه A:چشم قربان
×گروه E,هم همراه من بیان
همگی :چشم
تقریبا نزدیک اون بار شده بودیم...به افرادم گفتم که فعلا نیان داخل تا اول خودم وارد بشم...همه جا تاریک بود و فقط رقص نور بود به سختی میتونستم کسیو ببینم...همین طور بی هراس دنبال گیون وو بودم...این جا خیلی بزرگ بود و دنبالش گشتن سخت بود خیلی سخت ولی باید پیداش میکردم...همینطور که میگشتم یهو چشمم بهش خورد با اون نگاه پلیدش داشت سوبین رو نگاه میکرد...
سوبین ویو:
یهو یکی دستمو گرفت یه مرد قد بلند بود...منم برگشتم طرفش و نگاش کردم نمیدونم ازم چی میخواست..
(علامت گیون وو^)
^سلام خانم ببخشید میشه وقتتون رو بگیرم؟
تعجب کرده بودم اصلا این مرد رو نمیشناختم ولی چرا میخواست وقت منو بگیره؟!
Scenario by jungkook
[part 3]
جونگ کوک ویو:
هنوز هم هر وقت به این موضوع فکر میکنم میمیرم...اصلا هر طور که بهش فکر میکنم نمیشه که سوبین بهم خیانت کنه اونم اینطوری خودش میدونست اون دشمن منه بازم این کارو کرد. از یه طرف باورم نمیشد از طرف دیگه اعصبانی بودم جوری که اگه یکی میومد سمتم میکشتمش.
در زدن..
(علامت جونگ کوک ×)
×کیهههه (داد)
خدمتکار:ببخشید قربان اما یه خبر مهم بود که باید هرچه سریع تر بهتون میرسوندم
×باشه بیا تو
خدمتکار:بله..قربان همین الان خبر رسید که گیون وو داخل این بار با افرادش حضور دارن...نشونی اون بار داخل این پرونده ذکر شده
×چییییی باشه برون بیرون خودم بهش رسیدگی میکنم.
خدمتکار:چشم قربان
باورم نمیشد که انقدر خودشو راحت نشون داده. الان بهترین موقع بود که ازش انتقام بگیرم کسی که از همون اولش دشمن قسم خورده من بود تازه با اون کاری که با سوبین کرد...قرار نیست هیچوقت ببخشمش. اعصابم خیلی خورد بود فقط داشتم تلاش میکردم آروم باشم. یه لحظه چشمم خورد به اسمش...باورم نمیشد صاحب بار جیمین بود واقعا خنده داره الان همه میخوان بهم پشت کنن. خون جلوی چشامو گرفته بود فقط یه چیز تو ذهنم بود باید گیون وو رو میکشدم..کتم رو پوشیدم باید سریع خودمو به اون بار میرسوندم تا از دستم فرار نکرده.
×همگی جمع شید...
همه:بله قربان
×گروه A با ماشین برن اطراف بار و پرسه بزنن مراقب مهمون ها باشید. همینطور مراقب باشید که کیا وارد میشن و کیا خارج میشن
گروه A:چشم قربان
×گروه E,هم همراه من بیان
همگی :چشم
تقریبا نزدیک اون بار شده بودیم...به افرادم گفتم که فعلا نیان داخل تا اول خودم وارد بشم...همه جا تاریک بود و فقط رقص نور بود به سختی میتونستم کسیو ببینم...همین طور بی هراس دنبال گیون وو بودم...این جا خیلی بزرگ بود و دنبالش گشتن سخت بود خیلی سخت ولی باید پیداش میکردم...همینطور که میگشتم یهو چشمم بهش خورد با اون نگاه پلیدش داشت سوبین رو نگاه میکرد...
سوبین ویو:
یهو یکی دستمو گرفت یه مرد قد بلند بود...منم برگشتم طرفش و نگاش کردم نمیدونم ازم چی میخواست..
(علامت گیون وو^)
^سلام خانم ببخشید میشه وقتتون رو بگیرم؟
تعجب کرده بودم اصلا این مرد رو نمیشناختم ولی چرا میخواست وقت منو بگیره؟!
۲.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.