پارت ۷۰۸
پارت ۷۰۸
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_/چشم فردا چک میکنم میگم بهتون...
_خوبه...
ملیکا...
اروم چشامو باز کردم... به ساعت رو دیوار نگاه کردم با دیدن ساعت از جام پریدم...چه خبره چرا پس ساعتم زنگ نخورد اصلا چرا مهین مثل همیشه نیومد بالا سرم...از جام بلند شدم رفتم دستشویی ماسکمو کندم انداختم تو سطل زباله صورتمو شستم اومدم بیرون...وسایلمو اوردم گذاشتم رو میز ارایشم خمیرو اماده کردمو گذاشتم رو صورتم صاف کردم ....ابرو مصنوعی هارو در دراوردم چسبوندم ...مشغول ارایش شدم... پوستم بدجور داشت داغون میشد...ولی چاره ای نیست...در اخر هم لنزامو گذاشتم...وسایلو جمع کردم تو جاشون گذاشتم یونیفرممو هم پوشیدم از اتاقم اومدم بیرون...رفتم اشپز خونه....ظاهرا که فضا عادی بود...و شوکت خاله هم داشت پیاز خورد میکرد...
_سلام...
_/سلام دخترم ساعت خواب...
_ببخشید فک کنم دیشب یادم رفته ساعتمو کوک نکردم...
_/اشکال نداره بشین واست صبحانه بیارم...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_/چشم فردا چک میکنم میگم بهتون...
_خوبه...
ملیکا...
اروم چشامو باز کردم... به ساعت رو دیوار نگاه کردم با دیدن ساعت از جام پریدم...چه خبره چرا پس ساعتم زنگ نخورد اصلا چرا مهین مثل همیشه نیومد بالا سرم...از جام بلند شدم رفتم دستشویی ماسکمو کندم انداختم تو سطل زباله صورتمو شستم اومدم بیرون...وسایلمو اوردم گذاشتم رو میز ارایشم خمیرو اماده کردمو گذاشتم رو صورتم صاف کردم ....ابرو مصنوعی هارو در دراوردم چسبوندم ...مشغول ارایش شدم... پوستم بدجور داشت داغون میشد...ولی چاره ای نیست...در اخر هم لنزامو گذاشتم...وسایلو جمع کردم تو جاشون گذاشتم یونیفرممو هم پوشیدم از اتاقم اومدم بیرون...رفتم اشپز خونه....ظاهرا که فضا عادی بود...و شوکت خاله هم داشت پیاز خورد میکرد...
_سلام...
_/سلام دخترم ساعت خواب...
_ببخشید فک کنم دیشب یادم رفته ساعتمو کوک نکردم...
_/اشکال نداره بشین واست صبحانه بیارم...
۳.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.