رمان(عاشق منه؟!)پارت دوم
سلام دوستان.
یه چیزی رو یادم رفت پارت اول بگم که جونگ هی و سوهو باهم تو کارای مافیایی دست داشتن و بین بقیه مافیا ها به لقب مافیا های مخفی معروف بودن.
برین سراغ ادامه رمانمون
پرش زمانی به فردا(خونه یوجونگ و جونگ هی):
ویو جونگ هی:
مثل همیشه از خواب بیدار شدم و این بار یوجونگ رو هم بیدار کردم قرار بود بیاد کمپانی و منشی سوهو بشه. باهم صبحونه خوردیم و آماده شدیم و به سمت کمپانی راه افتادیم... بلاخره رسیدیم... دیدم سوهو قبل ما رسیده خیلی تعجب آور بود. هم من و هم سوهو ماشینامونو پارک کردیم و سلام و احوال پرسی کردیم...
جونگ هی: سلام سوهو
سوهو: سلام جونگ هی
یوجونگ: سلام آقای سوهو(با یکم لکنت)
سوهو: سلام(با یکم لکنت)
ویو یوجونگ:
باورم نمیشد که اون واقعا سوهو باشه انگار که یه خواننده و دنسر کی پاپ باشه خیلی خوشتیپ و جذاب بود اصلا قابل باور نبود.
ویو سوهو:
با دیدن خواهر جونگ هی یعنی یوجونگ زبونم بند اومد... یعنی فکرشم نمیکردم یوجونگ حتی از جونگ هی که اینقدر جذابه خوشگل تر باشه. چند لحظه بهش خیره شده بودم.
جونگ هی: سوهو سوهو؟؟!!
سوهو: عا بل بله؟
جونگ هی: کجا رو نگاه میکنی؟
سوهو: هیچی هیچی عا بیاین بریم داخل کمپانی.
جونگ هی: بریم.
ویو جونگ هی:
رفتیم داخل کمپانی دقت کردم دیدم یوجونگ کلا توراه رفتن به دفتر سوهو زیر چشمی بهش خیره شده بود. فک کنم حسی بهش پیدا کرده. رسیدیم به دفتر سوهو رفتیم داخل و نشستیم. سوهو به یوجونگ چندتا برگه داد تا برای منشی شدن امضا کنه. وقتی به سوهو هم دقت کردم متوجه شدم سوهو هم تا زمانی که یوجونگ برگه هارو بخونه و امضا کنه زیر چشمی بهش خیره شده بود. خلاصه یوجونگ برگه هارو امضا کرد و به سوهو داد ما از دفتر سوهو اومدیم بیرون...
منم سری رفتم سر اصل مطلب و سربه سر یوجونگ گذاشتن...
جونگ هی: یوجونگ تو به سوهو حسی پیدا کردی؟؟
یوجونگ: چی داری میگی معلومه که نه(با کمی لکنت)
جونگ هی: پس حتما سوهو بهت حسی پیدا کرده.
یوجونگ: چی؟!
جونگ هی: اون خیره شدناتون خیلی تابلو بود.
یوجونگ: مگه اونم بهم خیره شده بود؟؟!
جونگ هی: اونم؟؟!! آره. من فهمیدم و مشکلی هم ندارم به هر حال مطمئنم که با سوهو خوشبخت میشی من که بهش اعتماد دارم.
یوجونگ هم کیفش رو به شوخی محکم کوبوند تو سر جونگ هی...
جونگ هی: هِـــــییییی چته تو؟؟!؟!(ب یکم داد)
یوجونگ: فقط دیگه ادامه نده.
جونگ هی: باشه حالا. آها راستی بیا ببرمت به دفتر جدیدت از قبل آماده شده.
ادامه ویو جونگ هی:
خلاصه برمش به دفتر جدیدش و خیلی از دفتر خوشش اومد.
ویو سوهو:
یوجونگ و جونگ هی رفتن منم داشتم کارام رو انجام میدادم اما هنوزم تو فکر یوجونگ بودم انگار بهش حسی داشتم دیدم صدای در اومد...خانم هان بود. خانم هان یه دختر پسر باز بود و فقط میخواستم اخراجش کنم.
خانم هان _ سوهو +
+بفرمایین بشینین
_ ممنون ببخشید رییس چوی شما هنوزم به منشی خانم نیاز دارین؟ امکانش هست من بشم؟؟
+ نه دیگه نیاز ندارم خانم لی خواهر آقای لی جونگ هی اومدن و منشی شدن. در ضمن شما منشی آقای یو هستین.
_ بله درسته.
+ خوب شد که اومدین اتفاقا خودم میخواستم بگم که بیاین اینجا باید یه چیزی بهتون بگم.
_ چه چیزی؟
+ راستش شما دیگه نمیتونین اینجا توی کمپانی من کار کنید.
_ آخه چرا؟؟!!(با اضطراب)
+ راستش دلیلش رو نمیتونم بهتون بگم پس لطفا خودتون استعفا بدین و لطفا به کسی نگید که من ازتون خواستم.
_ بله چشم رئیس چوی.
خانم هان رفت بیرون از دفتر سوهو...
ادامه ویو سوهو:
خب بلاخره تونستم خانم هان رو یه کاریش کنم. یهو گوشیم زنگ خورد یکی از دوستای مافیاییم بود... اسمش مین هیوک بود.
سوهو: الو مین هیوک.
مین هیوک: سلام سوهو.
سوهو: سلام.
.
.
.
مین هیوک: سوهو امروز چهارشنبه ست. جمعه شب یه مهمونی مافیایی داریم میتونی بیای؟؟
سوهو: آره حتما اتفاقا جمعه شب وقتم خالی بود.
مین هیوک: راستی همه با زنا یا دوست دختراشون میان توهم میتونی یکی رو با خودت بیاری.
سوهو:...
بای تا پارت بعد...
یه چیزی رو یادم رفت پارت اول بگم که جونگ هی و سوهو باهم تو کارای مافیایی دست داشتن و بین بقیه مافیا ها به لقب مافیا های مخفی معروف بودن.
برین سراغ ادامه رمانمون
پرش زمانی به فردا(خونه یوجونگ و جونگ هی):
ویو جونگ هی:
مثل همیشه از خواب بیدار شدم و این بار یوجونگ رو هم بیدار کردم قرار بود بیاد کمپانی و منشی سوهو بشه. باهم صبحونه خوردیم و آماده شدیم و به سمت کمپانی راه افتادیم... بلاخره رسیدیم... دیدم سوهو قبل ما رسیده خیلی تعجب آور بود. هم من و هم سوهو ماشینامونو پارک کردیم و سلام و احوال پرسی کردیم...
جونگ هی: سلام سوهو
سوهو: سلام جونگ هی
یوجونگ: سلام آقای سوهو(با یکم لکنت)
سوهو: سلام(با یکم لکنت)
ویو یوجونگ:
باورم نمیشد که اون واقعا سوهو باشه انگار که یه خواننده و دنسر کی پاپ باشه خیلی خوشتیپ و جذاب بود اصلا قابل باور نبود.
ویو سوهو:
با دیدن خواهر جونگ هی یعنی یوجونگ زبونم بند اومد... یعنی فکرشم نمیکردم یوجونگ حتی از جونگ هی که اینقدر جذابه خوشگل تر باشه. چند لحظه بهش خیره شده بودم.
جونگ هی: سوهو سوهو؟؟!!
سوهو: عا بل بله؟
جونگ هی: کجا رو نگاه میکنی؟
سوهو: هیچی هیچی عا بیاین بریم داخل کمپانی.
جونگ هی: بریم.
ویو جونگ هی:
رفتیم داخل کمپانی دقت کردم دیدم یوجونگ کلا توراه رفتن به دفتر سوهو زیر چشمی بهش خیره شده بود. فک کنم حسی بهش پیدا کرده. رسیدیم به دفتر سوهو رفتیم داخل و نشستیم. سوهو به یوجونگ چندتا برگه داد تا برای منشی شدن امضا کنه. وقتی به سوهو هم دقت کردم متوجه شدم سوهو هم تا زمانی که یوجونگ برگه هارو بخونه و امضا کنه زیر چشمی بهش خیره شده بود. خلاصه یوجونگ برگه هارو امضا کرد و به سوهو داد ما از دفتر سوهو اومدیم بیرون...
منم سری رفتم سر اصل مطلب و سربه سر یوجونگ گذاشتن...
جونگ هی: یوجونگ تو به سوهو حسی پیدا کردی؟؟
یوجونگ: چی داری میگی معلومه که نه(با کمی لکنت)
جونگ هی: پس حتما سوهو بهت حسی پیدا کرده.
یوجونگ: چی؟!
جونگ هی: اون خیره شدناتون خیلی تابلو بود.
یوجونگ: مگه اونم بهم خیره شده بود؟؟!
جونگ هی: اونم؟؟!! آره. من فهمیدم و مشکلی هم ندارم به هر حال مطمئنم که با سوهو خوشبخت میشی من که بهش اعتماد دارم.
یوجونگ هم کیفش رو به شوخی محکم کوبوند تو سر جونگ هی...
جونگ هی: هِـــــییییی چته تو؟؟!؟!(ب یکم داد)
یوجونگ: فقط دیگه ادامه نده.
جونگ هی: باشه حالا. آها راستی بیا ببرمت به دفتر جدیدت از قبل آماده شده.
ادامه ویو جونگ هی:
خلاصه برمش به دفتر جدیدش و خیلی از دفتر خوشش اومد.
ویو سوهو:
یوجونگ و جونگ هی رفتن منم داشتم کارام رو انجام میدادم اما هنوزم تو فکر یوجونگ بودم انگار بهش حسی داشتم دیدم صدای در اومد...خانم هان بود. خانم هان یه دختر پسر باز بود و فقط میخواستم اخراجش کنم.
خانم هان _ سوهو +
+بفرمایین بشینین
_ ممنون ببخشید رییس چوی شما هنوزم به منشی خانم نیاز دارین؟ امکانش هست من بشم؟؟
+ نه دیگه نیاز ندارم خانم لی خواهر آقای لی جونگ هی اومدن و منشی شدن. در ضمن شما منشی آقای یو هستین.
_ بله درسته.
+ خوب شد که اومدین اتفاقا خودم میخواستم بگم که بیاین اینجا باید یه چیزی بهتون بگم.
_ چه چیزی؟
+ راستش شما دیگه نمیتونین اینجا توی کمپانی من کار کنید.
_ آخه چرا؟؟!!(با اضطراب)
+ راستش دلیلش رو نمیتونم بهتون بگم پس لطفا خودتون استعفا بدین و لطفا به کسی نگید که من ازتون خواستم.
_ بله چشم رئیس چوی.
خانم هان رفت بیرون از دفتر سوهو...
ادامه ویو سوهو:
خب بلاخره تونستم خانم هان رو یه کاریش کنم. یهو گوشیم زنگ خورد یکی از دوستای مافیاییم بود... اسمش مین هیوک بود.
سوهو: الو مین هیوک.
مین هیوک: سلام سوهو.
سوهو: سلام.
.
.
.
مین هیوک: سوهو امروز چهارشنبه ست. جمعه شب یه مهمونی مافیایی داریم میتونی بیای؟؟
سوهو: آره حتما اتفاقا جمعه شب وقتم خالی بود.
مین هیوک: راستی همه با زنا یا دوست دختراشون میان توهم میتونی یکی رو با خودت بیاری.
سوهو:...
بای تا پارت بعد...
۱.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.