پارت دو گذشته موری و الیس
الیس جواب داد « پس تا همیشه کنار هم بمونیم!!!! »
موری که خشکش زده بود با چشمانی گرد شده به الیس نگاه کرد...
الیس لبخند زد و روی صندلی موری نشست و گفت « ببینم...تو شیرینی دوس داری؟»
موری سری تکان داد
الیس ادامه داد « پس نظرت در مورد شیرینی خامه ای چیه ؟ دلم لک زده واسه شیرینی کاکائو توت فرنگی☺️🍭 »
موری به خودش امد و گفت « پس...فکر کنم اینجا داشته باشیم...برم واست بیارم یا...»
الیس وسط حرف موری پرید و گفت « توضیح نده ، فقط بگو کجاست »
موری به طبقه بالا اشاره کرد و گفت « اونجاست...»
دختر با بپر بپر رفت و شیرینی برداشت و کمی هم به موری داد اما موری نخورد...
الیس گفت « میدونستی که میتونی هر شکلی که بخوای منو در بیاری ؟ مثلا اسب...یه زن...یا...( قورت دادن شیرینی ) به نفعته پسر نباشه ! »
موری لبخندی زد و گفت « همینطوری قشنگه »
الیس یه تیکه بزرگ رو گذاشت تو دهنش و خیلی بامزو خورد به طوری که موری خنده اش گرفت
موری به الیس نگاه کرد و گفت « دیگه میتونی چیکار کنی ؟ »
الیس جواب داد « پرواز ، میتونم اون بالا بالا ها پرواز کنم...و اینکه یه سرنگ دارم به این بزرگی ! با اون میتونم حق دشمنا رو بزارم کف دستشون ! »
موری که انگار خوشش امده بود متوجه گذشت زمان نشد...
وقتی ساعت را دید ساعت ۱۱ : ۱۲ دقیقه بود...
به الیس گفت « تو امشب کجا میخوابی ؟ »
الیس جواب داد « به نظرت کجا بخوابم ؟ تو انباری و زیر شیروونی و حیاط نباشه هاااا »
موری گفت « نگران نباش فسقلی...یه اتاق صورتی کوچیک هست...میتونی بری اونجا »
الیس دست موری رو گرفت و گفت « پس بیا بریممم »
موری که خشکش زده بود با چشمانی گرد شده به الیس نگاه کرد...
الیس لبخند زد و روی صندلی موری نشست و گفت « ببینم...تو شیرینی دوس داری؟»
موری سری تکان داد
الیس ادامه داد « پس نظرت در مورد شیرینی خامه ای چیه ؟ دلم لک زده واسه شیرینی کاکائو توت فرنگی☺️🍭 »
موری به خودش امد و گفت « پس...فکر کنم اینجا داشته باشیم...برم واست بیارم یا...»
الیس وسط حرف موری پرید و گفت « توضیح نده ، فقط بگو کجاست »
موری به طبقه بالا اشاره کرد و گفت « اونجاست...»
دختر با بپر بپر رفت و شیرینی برداشت و کمی هم به موری داد اما موری نخورد...
الیس گفت « میدونستی که میتونی هر شکلی که بخوای منو در بیاری ؟ مثلا اسب...یه زن...یا...( قورت دادن شیرینی ) به نفعته پسر نباشه ! »
موری لبخندی زد و گفت « همینطوری قشنگه »
الیس یه تیکه بزرگ رو گذاشت تو دهنش و خیلی بامزو خورد به طوری که موری خنده اش گرفت
موری به الیس نگاه کرد و گفت « دیگه میتونی چیکار کنی ؟ »
الیس جواب داد « پرواز ، میتونم اون بالا بالا ها پرواز کنم...و اینکه یه سرنگ دارم به این بزرگی ! با اون میتونم حق دشمنا رو بزارم کف دستشون ! »
موری که انگار خوشش امده بود متوجه گذشت زمان نشد...
وقتی ساعت را دید ساعت ۱۱ : ۱۲ دقیقه بود...
به الیس گفت « تو امشب کجا میخوابی ؟ »
الیس جواب داد « به نظرت کجا بخوابم ؟ تو انباری و زیر شیروونی و حیاط نباشه هاااا »
موری گفت « نگران نباش فسقلی...یه اتاق صورتی کوچیک هست...میتونی بری اونجا »
الیس دست موری رو گرفت و گفت « پس بیا بریممم »
۲.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.