part:last
part:last
__________________
پرید...وارد سالن شدم...سرتاسر خونه عکس های من بود...چندتا بطری مشروب خالی پاکت سیگار مواجه شدم...چندتا نامه هم بود...نشستم روی کاناپه وشروع کردم به خوندن نامه ها...همشون دست خط تهیونگ بود برق از سرم پرید لبخندی زدم دیدم صدای باز کردن در میاد سریع پشت کاناپه قائم شدم..اما با دیدن تهیونگ که با. چند بطری مشروب وارد خونه شد از پشت کاناپه در اومدم
_تو اینجا چیکار میکنی؟
ته:تو خودت اینجا چیکار میکنی
_اینجا خونه بابامه نه میخونه که با مشروب اومدی
ته:نامه ها رو خوندی
_برای من نوشتیش؟
ته:گفتم خوندیش
_فرض کن که آره خوندم
ته:برای تو که فرقی نمیکنه
تو که میخوای ازدواج کنی
_اگه فرق داشت چی؟
.
.
با غمگین ترین حالت بهم زل زد
میتونستم قسم بخورم اگه جلوی خودم رو نگیرم پا پیش میزارم و میبوسمش...
ته:برای تو...
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه مهم نبود چقدر منو آزار داده بود مهم این بود که من تحمل ناراحت کردنش رو نداشتم....
سمتش رفتم و محکم لباش رو به بوسه گرفتم چشمای کشیدش به درشت ترین حالت ممکن در اومده بود...سرم رو عقب بردم که بوسه رو تموم کنم اما اینبار اون بود که منو میبوسید....چشماش دیگه رنگ غم نمیداد چشماش از خوشحالی برق میزد...
_برام مهم نیست که دوماه منو به گریه وادار کردی برام این مهمه که من تحمل ناراحتیت رو ندارم
تهیونگ:من عاشقتم....منو میبخشی
_بخشش راحت نیست منم سعیم رو میکنم
تهیونگ:دوست دارم
_بهم ثابت کن
تهیونگ:چیکار کنم که باور کنی عاشقتم؟
_با گفتن نمیشه ثابت کرد با کارات بهم ثابت کن
تهیونگ:اگه بهم یه فرصت بدی همه چیز رو بهت ثابت میکنم
_قول میدی؟
تهیونگ:قول
اما قبلش میخوام رفع دلتنگی کنم
_ها
تهیونگ شروع به بوسیدن عشقش کرد و این بود پایان داستان ما...از اینکه تا اینجا همراهم بودید ممنونم🍓
توت فرنگی هام فیک بعدی از کی باشه؟
__________________
پرید...وارد سالن شدم...سرتاسر خونه عکس های من بود...چندتا بطری مشروب خالی پاکت سیگار مواجه شدم...چندتا نامه هم بود...نشستم روی کاناپه وشروع کردم به خوندن نامه ها...همشون دست خط تهیونگ بود برق از سرم پرید لبخندی زدم دیدم صدای باز کردن در میاد سریع پشت کاناپه قائم شدم..اما با دیدن تهیونگ که با. چند بطری مشروب وارد خونه شد از پشت کاناپه در اومدم
_تو اینجا چیکار میکنی؟
ته:تو خودت اینجا چیکار میکنی
_اینجا خونه بابامه نه میخونه که با مشروب اومدی
ته:نامه ها رو خوندی
_برای من نوشتیش؟
ته:گفتم خوندیش
_فرض کن که آره خوندم
ته:برای تو که فرقی نمیکنه
تو که میخوای ازدواج کنی
_اگه فرق داشت چی؟
.
.
با غمگین ترین حالت بهم زل زد
میتونستم قسم بخورم اگه جلوی خودم رو نگیرم پا پیش میزارم و میبوسمش...
ته:برای تو...
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه مهم نبود چقدر منو آزار داده بود مهم این بود که من تحمل ناراحت کردنش رو نداشتم....
سمتش رفتم و محکم لباش رو به بوسه گرفتم چشمای کشیدش به درشت ترین حالت ممکن در اومده بود...سرم رو عقب بردم که بوسه رو تموم کنم اما اینبار اون بود که منو میبوسید....چشماش دیگه رنگ غم نمیداد چشماش از خوشحالی برق میزد...
_برام مهم نیست که دوماه منو به گریه وادار کردی برام این مهمه که من تحمل ناراحتیت رو ندارم
تهیونگ:من عاشقتم....منو میبخشی
_بخشش راحت نیست منم سعیم رو میکنم
تهیونگ:دوست دارم
_بهم ثابت کن
تهیونگ:چیکار کنم که باور کنی عاشقتم؟
_با گفتن نمیشه ثابت کرد با کارات بهم ثابت کن
تهیونگ:اگه بهم یه فرصت بدی همه چیز رو بهت ثابت میکنم
_قول میدی؟
تهیونگ:قول
اما قبلش میخوام رفع دلتنگی کنم
_ها
تهیونگ شروع به بوسیدن عشقش کرد و این بود پایان داستان ما...از اینکه تا اینجا همراهم بودید ممنونم🍓
توت فرنگی هام فیک بعدی از کی باشه؟
۱۰.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.