part:4
part:4
____________________
دم دمای غروب آفتاب
هوای گرم تابستونی...
توی بالکن نشسته بودی...
به این فکر میکردی که هی از رائل کم داری(عکس رائل و ...رو استوری و هایلایت کردم)چرا کسی که عاشقش بودی بدترین بلا رو سرن آورد...موهای ابریشمیت رو پشت گوشت انداختی...لبت رو با زبونت تر کردی...تا الان تهیونگ حتی یبارم کنارت روی یه تخت نخوابیده بود...بهت لبخند هم نزده بود ...اما صدای خنده هاش از اتاق بغلیت با کسی که قرار بود تا چند وقت دیگه هووت بشه میومد...دلت میخواست بری بغل خواهرت..و ساعت ها کنار هم گریه کنید...بخاطر بدبختی ها...شکست ها...بلاهایی که سرتون اومد.. که مقصر همشون هم مامانت بود...برای اینکه زودتر از دستتون خلاص شه یکی رو به پسر عموت و دیگری رو به تهیونگ انداخته بود....غرق فکر بودی که لیا دستی به کمرت کشيد..
لیا:چرا ساکتی
_حرفی برای گفتن ندارم...
میخوام هرچه زودتر برم...
اما از حرفای مامانم میترسم...
لیا:کجا میخوای بری؟
تو بری من چی میشم؟
مامانم چی میشه؟
_زودی فراموشم میکنید
من جایگزین دارم...
با صدای تهیونگ از پشت سرم بازم ساکت شدم...
تهیونگ:مظلوم نمایی تموم شد؟.
امشب مراسم نامزدی داریم لیا
یه جشن بزرگ قراره بگیرم مرتب بیا توام همینطور
لیا:کاش یکم خجالت بکشی
بازم سکوت کردم نگاهی به حلقه دستم کردم.... دیگه لزومی نداشت دستم باشه...حلقه رو از دستم در آوردم و دادم به لیا
_بده به ته شاید بخواد بده به رائل
لیا:تهیونگ غلط کرده
_لبخند_
وقت آماده شدن بود
برای عذاب دادنت میخواست توام تو مهمونیش باشی؟
رفتی توی کمدت و یه لباس مشکی بلند بیرون آوردی کیف و کفش ستی هم باهاش درآوردی
آرایش لایتی کردی که صورت بی جونت کمتر نما بده...
اکسسوری هات رو انداختی...
موهای کمندت رو دوطرف شونت انداختی و رفتی پایین وقتی از پله ها پایین میومدی...همه نگاه ها روی تو بود به وضوح حرف هایی که میزدن رو میشنیدی
+با وجود زن به این خوشگلی آخه نامزدی؟
×میخواد سر این هَوُ بیاره؟
÷تهیونگ جدی جدی زده سرش
>چه خوشگله از تهیونگ جدا شه خودم اولین نفر مخش رو میزنم
حرف هاشون رو ندید گرفتی و رفتی پیش لیا...و شوهر لیا..
سری به احترام به شوهرش خم کردی مرد محترمی بود
سوهو:خیلی زیبا شدی ات
_به زیبایی لیا نمیرسم...
سوهو:خنده
لیا:شوخی میکنه بهت حسودیم شد
تهیونگ و رائل هم از بالا اومدن پایین...وقتی اومدن پایین تهیونگ نگاهی بهم کردی و بی توجه بهم رفتن به بقیه خوش آمد گویی با نامزد عزیزش...
^__^ ^__^
اینم از پارت ۴ توت فرنگی هام🍓
حمایت کنید(لایک...شیر...کامنت...فالو)
____________________
دم دمای غروب آفتاب
هوای گرم تابستونی...
توی بالکن نشسته بودی...
به این فکر میکردی که هی از رائل کم داری(عکس رائل و ...رو استوری و هایلایت کردم)چرا کسی که عاشقش بودی بدترین بلا رو سرن آورد...موهای ابریشمیت رو پشت گوشت انداختی...لبت رو با زبونت تر کردی...تا الان تهیونگ حتی یبارم کنارت روی یه تخت نخوابیده بود...بهت لبخند هم نزده بود ...اما صدای خنده هاش از اتاق بغلیت با کسی که قرار بود تا چند وقت دیگه هووت بشه میومد...دلت میخواست بری بغل خواهرت..و ساعت ها کنار هم گریه کنید...بخاطر بدبختی ها...شکست ها...بلاهایی که سرتون اومد.. که مقصر همشون هم مامانت بود...برای اینکه زودتر از دستتون خلاص شه یکی رو به پسر عموت و دیگری رو به تهیونگ انداخته بود....غرق فکر بودی که لیا دستی به کمرت کشيد..
لیا:چرا ساکتی
_حرفی برای گفتن ندارم...
میخوام هرچه زودتر برم...
اما از حرفای مامانم میترسم...
لیا:کجا میخوای بری؟
تو بری من چی میشم؟
مامانم چی میشه؟
_زودی فراموشم میکنید
من جایگزین دارم...
با صدای تهیونگ از پشت سرم بازم ساکت شدم...
تهیونگ:مظلوم نمایی تموم شد؟.
امشب مراسم نامزدی داریم لیا
یه جشن بزرگ قراره بگیرم مرتب بیا توام همینطور
لیا:کاش یکم خجالت بکشی
بازم سکوت کردم نگاهی به حلقه دستم کردم.... دیگه لزومی نداشت دستم باشه...حلقه رو از دستم در آوردم و دادم به لیا
_بده به ته شاید بخواد بده به رائل
لیا:تهیونگ غلط کرده
_لبخند_
وقت آماده شدن بود
برای عذاب دادنت میخواست توام تو مهمونیش باشی؟
رفتی توی کمدت و یه لباس مشکی بلند بیرون آوردی کیف و کفش ستی هم باهاش درآوردی
آرایش لایتی کردی که صورت بی جونت کمتر نما بده...
اکسسوری هات رو انداختی...
موهای کمندت رو دوطرف شونت انداختی و رفتی پایین وقتی از پله ها پایین میومدی...همه نگاه ها روی تو بود به وضوح حرف هایی که میزدن رو میشنیدی
+با وجود زن به این خوشگلی آخه نامزدی؟
×میخواد سر این هَوُ بیاره؟
÷تهیونگ جدی جدی زده سرش
>چه خوشگله از تهیونگ جدا شه خودم اولین نفر مخش رو میزنم
حرف هاشون رو ندید گرفتی و رفتی پیش لیا...و شوهر لیا..
سری به احترام به شوهرش خم کردی مرد محترمی بود
سوهو:خیلی زیبا شدی ات
_به زیبایی لیا نمیرسم...
سوهو:خنده
لیا:شوخی میکنه بهت حسودیم شد
تهیونگ و رائل هم از بالا اومدن پایین...وقتی اومدن پایین تهیونگ نگاهی بهم کردی و بی توجه بهم رفتن به بقیه خوش آمد گویی با نامزد عزیزش...
^__^ ^__^
اینم از پارت ۴ توت فرنگی هام🍓
حمایت کنید(لایک...شیر...کامنت...فالو)
۱۷.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.