Maybe the past p47
من؟چرا؟"a,t
" فهمیدم علاقه ای بهم نداری پس نمیخوام به زور پیشم بمونی ، وسایلتو جمع کردم و میتونی با هواپیما ی خصوصیم هرجا خواستی بری ، نه من باشم و نه کسی که اذیتت کنه ، بابت همه اشتباهاتم متاسفم امیدوارم دیگه اذیت نشی"jk
نمیخواست بره
اما وقتی ذوق و موج اشک رو توی چشماش دید دیگه از منصرف کردنش دست کشید
با گریه لب زد
"دا..داری راست میگی؟"a,t
آروم گفت :
"آره"jk
و بنگ ...
موج اشکایی که توی این یک سال خفه شده بود الان داشت طوفان ایجاد میکرد
این آزادی بود ، شروع جدید به معنای واقعی
" کوک ، سورا چی ، خانوادت ، خو...خودت؟"a,t
اشکش رو سریع پس زد
" من از این کاری که میکنم مطمئنم، برو و خوشبخت شو ات "jk
نمی تونست باور کنه ، انقدر بخشنده بودن از آدمی که جون آدما رو گروگان توی مشتش داره
لبخندی زد و اشکاش رو پاک کرد ، روی پاهاش نشست و بوسه ای روی لب هاش گذاشت
جئون که انتطار این کار رو نداشت تند تند اشکاش سرازیر میشدن و محکم تر از هر لحظه اون رو به خودش نزدیک میکرد
سخت بود اما عاشق بودن یعنی همین !
انقدر غرق در بوسه شده بود که واسه اش مهم نبود نفس کم آورده
با صدا از هم جدا شدن و سریع چشمای ات رو گرفت
" نگاهم نکن "jk
صدایی که گریه توش موج میزد قلب ات رو اذیت میکرد
" نمیرم کوک نمیخوام بخاطرم اینطوری درد بکشی "a,t
سرش رو روی سینه ات گذاشت و با ضربان قلب تندش سعی کرد آروم بشه
" برو ات ، تو دلت پیش من نیست ، خودم زندانیت کردم خودمم آزادت میکنم "jk
تولدت مبارکککک🥲🦋
" فهمیدم علاقه ای بهم نداری پس نمیخوام به زور پیشم بمونی ، وسایلتو جمع کردم و میتونی با هواپیما ی خصوصیم هرجا خواستی بری ، نه من باشم و نه کسی که اذیتت کنه ، بابت همه اشتباهاتم متاسفم امیدوارم دیگه اذیت نشی"jk
نمیخواست بره
اما وقتی ذوق و موج اشک رو توی چشماش دید دیگه از منصرف کردنش دست کشید
با گریه لب زد
"دا..داری راست میگی؟"a,t
آروم گفت :
"آره"jk
و بنگ ...
موج اشکایی که توی این یک سال خفه شده بود الان داشت طوفان ایجاد میکرد
این آزادی بود ، شروع جدید به معنای واقعی
" کوک ، سورا چی ، خانوادت ، خو...خودت؟"a,t
اشکش رو سریع پس زد
" من از این کاری که میکنم مطمئنم، برو و خوشبخت شو ات "jk
نمی تونست باور کنه ، انقدر بخشنده بودن از آدمی که جون آدما رو گروگان توی مشتش داره
لبخندی زد و اشکاش رو پاک کرد ، روی پاهاش نشست و بوسه ای روی لب هاش گذاشت
جئون که انتطار این کار رو نداشت تند تند اشکاش سرازیر میشدن و محکم تر از هر لحظه اون رو به خودش نزدیک میکرد
سخت بود اما عاشق بودن یعنی همین !
انقدر غرق در بوسه شده بود که واسه اش مهم نبود نفس کم آورده
با صدا از هم جدا شدن و سریع چشمای ات رو گرفت
" نگاهم نکن "jk
صدایی که گریه توش موج میزد قلب ات رو اذیت میکرد
" نمیرم کوک نمیخوام بخاطرم اینطوری درد بکشی "a,t
سرش رو روی سینه ات گذاشت و با ضربان قلب تندش سعی کرد آروم بشه
" برو ات ، تو دلت پیش من نیست ، خودم زندانیت کردم خودمم آزادت میکنم "jk
تولدت مبارکککک🥲🦋
۱۲.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.