رمان عشق ادامه دارد پارت ۶
ات : خیلی خستم اونا منو دوست ندارن
که دوستم به پشتم اشاره کرد
ات : چته
برگشتم دیدم یونگی پشتمه
اون قدر ترسیده بودم همه چیو فراموش کردم
ات : س.سلام شو.گا این جا چی.کار می کنی
شوگا : واقعا فکر میکنی ما بهت اهمیت نمیدیم؟
ات : چ.چی مگ.مگه من چی گفتم
برگشتم دیدم هیچ کس پشتم نیست و مدرسه تموم شده بود
شوگا : واقعا ببخشید که باعث شدیم اینطور فکر کنی
ات : چی.چی
شوگا : ولش بیا بریم سوار ماشین بشیم
ات : باش.باشه
که دوستم به پشتم اشاره کرد
ات : چته
برگشتم دیدم یونگی پشتمه
اون قدر ترسیده بودم همه چیو فراموش کردم
ات : س.سلام شو.گا این جا چی.کار می کنی
شوگا : واقعا فکر میکنی ما بهت اهمیت نمیدیم؟
ات : چ.چی مگ.مگه من چی گفتم
برگشتم دیدم هیچ کس پشتم نیست و مدرسه تموم شده بود
شوگا : واقعا ببخشید که باعث شدیم اینطور فکر کنی
ات : چی.چی
شوگا : ولش بیا بریم سوار ماشین بشیم
ات : باش.باشه
۲.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.