گزارش نکن لطفا..
part ۹
(ساعت ۸ و نیم شب..پنج شنبه)
با عجله و نفس زنان اومد سمت تهیونگ...انقد تند دویده بود نفسش بالا نمیومد..دستش رو رو زانوهاش گذاشت و کمرشو خم کرد تا نفس بگیره...
-ببخشید که..دیر کردم...
ته لبخندی زد..
+مشکلی نیست...نباید انقد عجله میکردی ماه من:)
با شنیدن کلمه ماه من کمرشو صاف کرد و به چشمای تهیونگ زل زد...
-ماه؟!جدی میگی؟
ته یک قدم نزدیک تر شد..
+آره ماه...تو حتی قشنگ تر از ماه هم هستی:)(میحیحثحححصح)
لبخندی از سر ذوق تحویل تهیونگ داد...ته نگاهشو به سمت لبای کوک که معلوم بود بالم لب زده داد...لباش زیادی بوسیدنی بودن:)
سرشو خم کرد و لباش رو گذاشت رو لبای کوک...چند ثانیه همینطوری موند و از طمع لبای کوک مزه کرد و وقتی راضی شد لبشو برداشت...
+چرا قلبت مثل گنجشک تند تند میزنه؟!
-نمیدونم...شاید..شاید چون اولین بوسه اینجوریم بود هیجان زده شده بودم!
+اوه..که اینطوری...
دست تو دست هم مشغول راه رفتن تو خیابون شدن...سکوت قشنگی بینشون بود که این سکوت رو تهیونگ شکست...
+وقتی اون روز اون مرده میخواست بهت نزدیک شه...آخرش گفتی اولین باری نبوده که این اتفاق افتاده برات...منظورت چی بود؟!
کوک نفسشو داد بیرون...
-عا..هیچی فقط یه بار چن نفر میخواستن همین کارو کنن ولی خب چون پلیس اومد نشد..
ته دست کوک رو محکم تر گرفت...
+هروقت کسی اذیتت کرد به خودم بگو...باشه؟!
باشه کیوتی گفت و به راهشون ادامه دادن...
ببینید چه بچه خوبیم تو خماری نگهتون نداشتم 🦦😂
شماهم حمایت کنیدددد
(ساعت ۸ و نیم شب..پنج شنبه)
با عجله و نفس زنان اومد سمت تهیونگ...انقد تند دویده بود نفسش بالا نمیومد..دستش رو رو زانوهاش گذاشت و کمرشو خم کرد تا نفس بگیره...
-ببخشید که..دیر کردم...
ته لبخندی زد..
+مشکلی نیست...نباید انقد عجله میکردی ماه من:)
با شنیدن کلمه ماه من کمرشو صاف کرد و به چشمای تهیونگ زل زد...
-ماه؟!جدی میگی؟
ته یک قدم نزدیک تر شد..
+آره ماه...تو حتی قشنگ تر از ماه هم هستی:)(میحیحثحححصح)
لبخندی از سر ذوق تحویل تهیونگ داد...ته نگاهشو به سمت لبای کوک که معلوم بود بالم لب زده داد...لباش زیادی بوسیدنی بودن:)
سرشو خم کرد و لباش رو گذاشت رو لبای کوک...چند ثانیه همینطوری موند و از طمع لبای کوک مزه کرد و وقتی راضی شد لبشو برداشت...
+چرا قلبت مثل گنجشک تند تند میزنه؟!
-نمیدونم...شاید..شاید چون اولین بوسه اینجوریم بود هیجان زده شده بودم!
+اوه..که اینطوری...
دست تو دست هم مشغول راه رفتن تو خیابون شدن...سکوت قشنگی بینشون بود که این سکوت رو تهیونگ شکست...
+وقتی اون روز اون مرده میخواست بهت نزدیک شه...آخرش گفتی اولین باری نبوده که این اتفاق افتاده برات...منظورت چی بود؟!
کوک نفسشو داد بیرون...
-عا..هیچی فقط یه بار چن نفر میخواستن همین کارو کنن ولی خب چون پلیس اومد نشد..
ته دست کوک رو محکم تر گرفت...
+هروقت کسی اذیتت کرد به خودم بگو...باشه؟!
باشه کیوتی گفت و به راهشون ادامه دادن...
ببینید چه بچه خوبیم تو خماری نگهتون نداشتم 🦦😂
شماهم حمایت کنیدددد
۴.۹k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.