ویوات
ویوات
بلخره بعده کلی ترافیک رسیدم
رفتم تو که ته رو دیدم
ته: سلام ات
ات: سلام
ته: ممنون که قبول کردی
ات: خواهش
ته : برو تو اتاق ۳۱۳
ات: اوکی
ویو ات رفتم بلاخره این اتق کوفتی رو پیدا کردم
رفتم تو که دیدم کوک نشسته رو تخت و سرش رو انداخته
پایین رفتم رو صندلی جلوش نشستم که سرش رو آورد بالا
ات: سلام
کوک : سلام * بغض*
ات : ته گفت میخوای منو ببینی
کوک: آره
چقدر خوشگل تر شدی
ات : ممنون
کوک: ات میدنی من دیوونه ام دیوونه تو دلم برا بوی عطرت برا خنده هات حتی برا قهرها ت هم تنگ شده من مشکل روانی ندارم به عنوان یه آدم بدبختی که تو بچگیش مادرش رو از دست داده و پدرش مجبورش کرده تن به کاری که بده که دوست نداره انجامش بده میخوام ببخشیم و یه فرصت بهم بدی مطمئنم دلت از سنگ نیس و میتونی درک کنی که تو چه شرایطی هستم
ات: کوک من ... م....ن... اون موقع که رئیسم بهم دستور داد که بیام عمارت تو فکر نمیکردم عاشقت بشم وبه حرفات فکر میکنم و بهت خبر میدم فعلان خدافظ
کوک: ات
ات: بله
کوک: میتون بغلت کنم؟؟
ات: اره
کوک ات رو بغل میکنه و با عشتیاق فراوان گردن ات رو بو میکنه
آرمی تا ابد
بلخره بعده کلی ترافیک رسیدم
رفتم تو که ته رو دیدم
ته: سلام ات
ات: سلام
ته: ممنون که قبول کردی
ات: خواهش
ته : برو تو اتاق ۳۱۳
ات: اوکی
ویو ات رفتم بلاخره این اتق کوفتی رو پیدا کردم
رفتم تو که دیدم کوک نشسته رو تخت و سرش رو انداخته
پایین رفتم رو صندلی جلوش نشستم که سرش رو آورد بالا
ات: سلام
کوک : سلام * بغض*
ات : ته گفت میخوای منو ببینی
کوک: آره
چقدر خوشگل تر شدی
ات : ممنون
کوک: ات میدنی من دیوونه ام دیوونه تو دلم برا بوی عطرت برا خنده هات حتی برا قهرها ت هم تنگ شده من مشکل روانی ندارم به عنوان یه آدم بدبختی که تو بچگیش مادرش رو از دست داده و پدرش مجبورش کرده تن به کاری که بده که دوست نداره انجامش بده میخوام ببخشیم و یه فرصت بهم بدی مطمئنم دلت از سنگ نیس و میتونی درک کنی که تو چه شرایطی هستم
ات: کوک من ... م....ن... اون موقع که رئیسم بهم دستور داد که بیام عمارت تو فکر نمیکردم عاشقت بشم وبه حرفات فکر میکنم و بهت خبر میدم فعلان خدافظ
کوک: ات
ات: بله
کوک: میتون بغلت کنم؟؟
ات: اره
کوک ات رو بغل میکنه و با عشتیاق فراوان گردن ات رو بو میکنه
آرمی تا ابد
۳.۱k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.