امیر
با آیدا داشتیم فکر میکردیم که چجوری وارد عمیق ترین رازشون بشیم
آیدا : من یه فکری دارم
من : بگو
آیدا : اینا دخترا رو میزارن تو ماشین و با خودشون میبرن پیش رئیس باند
من : خب؟
من : یکی مون باید نفوذ کنه اونجا
من : نه
آیدا : هوی وقتی وارد این شغل شدی همه جوانب و در نظر بگیر
به نظر من رستا خوبه میتونه از پسش بر بیاد
من : اگه لو رفتیم
آیدا : یه آرام میگم که به سرهنگ اطلاع بده چون مدرک کافی داریم ولی
جملشو ادامه دادم و گفتم : ما دنبال رئیس باندیم
آیدا : درسته
من : خیلی خب ادامه رو بگو
آیدا : به رستا میگیم نقاب بزنه بعد ما وارد عمل میشیم
من : خب.....
آیدا : آرسام میتونه اون دختره عنکبوت بود و گیر بیاره و مخشو بزنه
من : رستا چی پس ؟
آیدا : تو رستا رو میخری
یا تعجب گفتم : چییی؟
آیدا : عه مرض بهشون چک میدی و از اونجا در میریم ولی چک قلابیه
من : خوبه موافقم
آیدا : اون یارو رئیس باند اسمش ارسلان شاهرخی
من : اسم مهم چهره مهمه
آیدا : هوففف اوکی
من : با آرام باید حرف بزنیم
آیدا : باشه...حالا جان مادرت بزا برم بخوابم
من : اوکی برو .....سگ
یهو برگشت سمتم و گفت : چی گفتی؟
من : ببینم اون پسره مجتبی کیه هوم؟
آیدا : رفیقم ...ناجیم.....قهرمان....کسی که میخواستم دوباره ببینمش ...چطور؟
من : خب کیه؟
آیدا : در این حد بدون که خیلی قابل اعتماده
اخم کردم
آیدا : بیخیال شب بخیر
لعنتی
میگم سگه میگه نه
آیدا : من یه فکری دارم
من : بگو
آیدا : اینا دخترا رو میزارن تو ماشین و با خودشون میبرن پیش رئیس باند
من : خب؟
من : یکی مون باید نفوذ کنه اونجا
من : نه
آیدا : هوی وقتی وارد این شغل شدی همه جوانب و در نظر بگیر
به نظر من رستا خوبه میتونه از پسش بر بیاد
من : اگه لو رفتیم
آیدا : یه آرام میگم که به سرهنگ اطلاع بده چون مدرک کافی داریم ولی
جملشو ادامه دادم و گفتم : ما دنبال رئیس باندیم
آیدا : درسته
من : خیلی خب ادامه رو بگو
آیدا : به رستا میگیم نقاب بزنه بعد ما وارد عمل میشیم
من : خب.....
آیدا : آرسام میتونه اون دختره عنکبوت بود و گیر بیاره و مخشو بزنه
من : رستا چی پس ؟
آیدا : تو رستا رو میخری
یا تعجب گفتم : چییی؟
آیدا : عه مرض بهشون چک میدی و از اونجا در میریم ولی چک قلابیه
من : خوبه موافقم
آیدا : اون یارو رئیس باند اسمش ارسلان شاهرخی
من : اسم مهم چهره مهمه
آیدا : هوففف اوکی
من : با آرام باید حرف بزنیم
آیدا : باشه...حالا جان مادرت بزا برم بخوابم
من : اوکی برو .....سگ
یهو برگشت سمتم و گفت : چی گفتی؟
من : ببینم اون پسره مجتبی کیه هوم؟
آیدا : رفیقم ...ناجیم.....قهرمان....کسی که میخواستم دوباره ببینمش ...چطور؟
من : خب کیه؟
آیدا : در این حد بدون که خیلی قابل اعتماده
اخم کردم
آیدا : بیخیال شب بخیر
لعنتی
میگم سگه میگه نه
۹۵۲
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.