دارک لایف پارت2
#dark_life
#part2
__
پاکت سی..گار رو از جیب شلوارش در آورد و یکی از سی..گار هارو بین لبهاش گذاشت و با فندک سی...گارش رو روشن کرد
ک..ام عم...یقی ازش گرفت و به مردی که با سر و صورت خونی به صندلی بسته شده بود نگاهی انداخت و روی صندلی جلوی مرد نشست و با صدای بم و گیراش گفت:
_پس جاسوسی باند منو میکنی آره؟
+.....
ک..ام دیگه ای از سی...گارش گرفت و سی..گار رو به زمین انداخت.
_کی تورو فرستاده مردک
+.....
_نمیخوای چیزی بگی نه؟
+منو کسی نفرستاده
تهیونگ با پوزخند گفت:
_اوممم که اینطور.....نامجون کارشو تموم کن
و از صندلیش بلند شد و خواست بره که بالاخره اون مرد زبون باز کرد و بلند گفت:
+خیلی خب باشه... باشه بهت میگم... میگم کی منو فرستاده...
تهیونگ برگشت سمت مرد و منتظر بهش نگاه کرد.
+من هیچ وقت اون مرد رو از نزدیک ندیدم همیشه برام پول میفرستاد و بهم زنگ میزد و کاری که میخواست رو میگفت تا براش انجام بدم!
تهیونگ چند لحظه مکث کرد و تفنگش رو از جیبش در آورد و با یه تیر جون اون مرد رو ازش گرفت.
_هه...ممنون
ویو کوک
×با پولایی که برات میفرستم حال میکنی جئون؟
+آه آره خیلی ممنونم
×این پولا همش بخواتر زحمت هاییه که تو میکشی!
+اوم..
×خب چیشد که بهم زنگ زدی؟
+باید یه چیزی رو بهتون بگم...
×خب بگو میشنوم
+مطمئنم که وی رو میشناسی
×آره بزرگترین مافیای کره رو چطور نباید بشناسم؟
+من میخوام کاری کنم که از زانو بیوفته یا بهتر بگم میخوام از این دنیا پاکش کنم!
×......مطمئنی که از پس این کار برمیای؟
+آره
×این کار سختیه و ممکنه جونمون به خطر بیوفته اگه میخوای اینکارو کنی رو من حساب نکن پسر
+اگه بهم کمک کنی میتونی همه ی پولاشو مال خودت کنی و جانشین اون باشی....تا فردا بهت وقت میدم دربارش فکر کنی.
تماس رو قطع کردم و با پوزخند گفتم:
+امکان نداره اینو رد کنی عموجان!
(الان حتما میگید مگه عموی کوک ولش نکرده بود خب باید بگم که تو پارت بعد میفهمید)
#part2
__
پاکت سی..گار رو از جیب شلوارش در آورد و یکی از سی..گار هارو بین لبهاش گذاشت و با فندک سی...گارش رو روشن کرد
ک..ام عم...یقی ازش گرفت و به مردی که با سر و صورت خونی به صندلی بسته شده بود نگاهی انداخت و روی صندلی جلوی مرد نشست و با صدای بم و گیراش گفت:
_پس جاسوسی باند منو میکنی آره؟
+.....
ک..ام دیگه ای از سی...گارش گرفت و سی..گار رو به زمین انداخت.
_کی تورو فرستاده مردک
+.....
_نمیخوای چیزی بگی نه؟
+منو کسی نفرستاده
تهیونگ با پوزخند گفت:
_اوممم که اینطور.....نامجون کارشو تموم کن
و از صندلیش بلند شد و خواست بره که بالاخره اون مرد زبون باز کرد و بلند گفت:
+خیلی خب باشه... باشه بهت میگم... میگم کی منو فرستاده...
تهیونگ برگشت سمت مرد و منتظر بهش نگاه کرد.
+من هیچ وقت اون مرد رو از نزدیک ندیدم همیشه برام پول میفرستاد و بهم زنگ میزد و کاری که میخواست رو میگفت تا براش انجام بدم!
تهیونگ چند لحظه مکث کرد و تفنگش رو از جیبش در آورد و با یه تیر جون اون مرد رو ازش گرفت.
_هه...ممنون
ویو کوک
×با پولایی که برات میفرستم حال میکنی جئون؟
+آه آره خیلی ممنونم
×این پولا همش بخواتر زحمت هاییه که تو میکشی!
+اوم..
×خب چیشد که بهم زنگ زدی؟
+باید یه چیزی رو بهتون بگم...
×خب بگو میشنوم
+مطمئنم که وی رو میشناسی
×آره بزرگترین مافیای کره رو چطور نباید بشناسم؟
+من میخوام کاری کنم که از زانو بیوفته یا بهتر بگم میخوام از این دنیا پاکش کنم!
×......مطمئنی که از پس این کار برمیای؟
+آره
×این کار سختیه و ممکنه جونمون به خطر بیوفته اگه میخوای اینکارو کنی رو من حساب نکن پسر
+اگه بهم کمک کنی میتونی همه ی پولاشو مال خودت کنی و جانشین اون باشی....تا فردا بهت وقت میدم دربارش فکر کنی.
تماس رو قطع کردم و با پوزخند گفتم:
+امکان نداره اینو رد کنی عموجان!
(الان حتما میگید مگه عموی کوک ولش نکرده بود خب باید بگم که تو پارت بعد میفهمید)
۲.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.