سرنوشت p۶
باباش وارد اتاق شد با صدای لرزون گفت سلام پسرم تو اینجا چیکار میکنی ؟؟
گفتم ات رو آوردم بیمارستان . گفت چه مرگش شده دوباره !؟ گفتم حالش یه دفه بد شد . گفت ادا در میاره و در رو بست و رفت .
دکتر گفت راستی جاب کبودی های روی بدنش برای چیه ؟ کتکش میزنین ؟ گفتم نه و همه چی رو براش گفتم .... گفت ات سرمش تموم شه مرخصی اما لطفا نزارین دیگه پدرش کتکش بزنه چون بدنش به اندازه کافی ضعیف هست اکه از این ضعیف تر بشه .... راستی دارو هاشم به موقع بخوره
با گفتن ممنون اتاق رو ترک کردم
و رفتم پیش ات بلند شده بود و روی دوتا زانوهاش داشت گریه میکرد ..
گفتم نباید پا میشدی !
گفت دا.. داشم تو .. کماس و بغضش ترکید
رفتم جلو و بهش دلداری دادم
گفتم برات خوب نیست گریه کنی خوب میشه . بهم گفت حالا چی...کار کنم ؟؟ زیر دست بابام حتما میمیرم .. گفتم اینجوری نگو من حواسم بهت هست و همه چیرو میدونم .....
گفتم ات رو آوردم بیمارستان . گفت چه مرگش شده دوباره !؟ گفتم حالش یه دفه بد شد . گفت ادا در میاره و در رو بست و رفت .
دکتر گفت راستی جاب کبودی های روی بدنش برای چیه ؟ کتکش میزنین ؟ گفتم نه و همه چی رو براش گفتم .... گفت ات سرمش تموم شه مرخصی اما لطفا نزارین دیگه پدرش کتکش بزنه چون بدنش به اندازه کافی ضعیف هست اکه از این ضعیف تر بشه .... راستی دارو هاشم به موقع بخوره
با گفتن ممنون اتاق رو ترک کردم
و رفتم پیش ات بلند شده بود و روی دوتا زانوهاش داشت گریه میکرد ..
گفتم نباید پا میشدی !
گفت دا.. داشم تو .. کماس و بغضش ترکید
رفتم جلو و بهش دلداری دادم
گفتم برات خوب نیست گریه کنی خوب میشه . بهم گفت حالا چی...کار کنم ؟؟ زیر دست بابام حتما میمیرم .. گفتم اینجوری نگو من حواسم بهت هست و همه چیرو میدونم .....
۶۰۸
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.