⊙~جُدایی نامُمکِن~⊙
⊙~جُدایی نامُمکِن~⊙
#part9
ارسلان:ساعت ۵ونیم بود منم دیگه به سمت خونه حرکت کردم چون یه ساعت تا خونه راه بود رسیدم دیدم چندتا ماشین مشکی دم دره راستش ترسیدم ولی بروز ندادم
شکیب:ترجیح دادم با آرمیتا بریم سمت خونشون که محرابو بردارم و بریم
همینکه من اومدم اونا رفتن و دیدم خونه ستو کوره رفتم بالا دیدم رضا و ممد پراشون ریخته بهم دارن نگاه میکنن
رضا:ارسلان از نزدیکا خوردیم
ارسلان:لفظ قلم نمیفهمم عین آدم بگو(از یه سکانس هشت پا اصکی رفتم🤣)
ممد:باشه بابا محرابم با اونا درومد
ارسلان:شوخی بامزه ای بود من رفتم
ممد:تو این وضع شوخی موخی نداریم
ارسلان:یعنی چی محراب با اونا بود
رضا:اره
ارسلان:لعنت بهش
رفتم از پله ها پایین دیدم مهشادو نیکا نشستن
ارسلان:بچه ها چرا بیدار شدید
نیکا:محراب نیس
ارسلان:رفته بیرون
نیکا:ارسلان ک.ص نگو کجا میخواد رفت هباشه اخه ساعت۶صب
ارسلان:...
مهشاد:من خودم اینکارو نپیچون ارسلان
ارسلان:امشب راه میوفتیم سمت خونشون فقط نمیدونم چجوری پیداشون کنیم
پانیذ:من اونجاش فکر کردم
یه گوشی قدیمیم بود سامسونگ اونو انداختم و بهش جی پی اس وصله نگران نباشین
ارسلان:خداروشکر عقل تو کار کرد
مهشاد:ارسلان متاسفم برات
ارسلان:خیله خب خواهر کوچولو
نیکا:اصن میدونی بای فُر اِوِر
ارسلان:نیکا خانوم شما که قلب مایی فقط الان جای دیام خالیه
نیکا،مهشاد،پانیذ:هوم
#part9
ارسلان:ساعت ۵ونیم بود منم دیگه به سمت خونه حرکت کردم چون یه ساعت تا خونه راه بود رسیدم دیدم چندتا ماشین مشکی دم دره راستش ترسیدم ولی بروز ندادم
شکیب:ترجیح دادم با آرمیتا بریم سمت خونشون که محرابو بردارم و بریم
همینکه من اومدم اونا رفتن و دیدم خونه ستو کوره رفتم بالا دیدم رضا و ممد پراشون ریخته بهم دارن نگاه میکنن
رضا:ارسلان از نزدیکا خوردیم
ارسلان:لفظ قلم نمیفهمم عین آدم بگو(از یه سکانس هشت پا اصکی رفتم🤣)
ممد:باشه بابا محرابم با اونا درومد
ارسلان:شوخی بامزه ای بود من رفتم
ممد:تو این وضع شوخی موخی نداریم
ارسلان:یعنی چی محراب با اونا بود
رضا:اره
ارسلان:لعنت بهش
رفتم از پله ها پایین دیدم مهشادو نیکا نشستن
ارسلان:بچه ها چرا بیدار شدید
نیکا:محراب نیس
ارسلان:رفته بیرون
نیکا:ارسلان ک.ص نگو کجا میخواد رفت هباشه اخه ساعت۶صب
ارسلان:...
مهشاد:من خودم اینکارو نپیچون ارسلان
ارسلان:امشب راه میوفتیم سمت خونشون فقط نمیدونم چجوری پیداشون کنیم
پانیذ:من اونجاش فکر کردم
یه گوشی قدیمیم بود سامسونگ اونو انداختم و بهش جی پی اس وصله نگران نباشین
ارسلان:خداروشکر عقل تو کار کرد
مهشاد:ارسلان متاسفم برات
ارسلان:خیله خب خواهر کوچولو
نیکا:اصن میدونی بای فُر اِوِر
ارسلان:نیکا خانوم شما که قلب مایی فقط الان جای دیام خالیه
نیکا،مهشاد،پانیذ:هوم
۳.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.