جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
.
ارسلان:
با اصرار دیانا ولش کردم.
ارسلان: مرتیکه عوضی
پسر: گیرتون میارم
ارسلان دیانا بلندشو بریم
دیانا باشه
از کافه اومدیم بیرون داشتم میرفتم سمت ماشین که دیانا گفت:ارسلان من ماشین دارم نیازی نیست منو ببری
ارسلان هرطور راحتی
از دیانا خداحافظـی کردم رفتم خونه
دیانا:
رسیدم خونه
مهتاب: دیانا کجا بودی ساعت نگا کردی
دیانا: مامان عصاب ندارم ولم کن
ارش: چی شدی؟
دیانا: بعدش بهت میگم
مهتاب وارش: باشه
رفتم سمت اتاق لباسام خود یه تیشرت بنفش شلوارک سیاه عوض کردم رفتم روی تخت خوابیدم.
صبح:
صبح بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو کردم رفتم صبحانه خوردم
محراب: سلام خواهر گاو
دیانا: سلام بر داداش ک. خولم
محراب: دیانا ادب بهت یاد ندادن
دیانا: به من یاد دادن ولی به تو شعور یاد ندادن
صبحانه رو خوردیم رفتم لباسامو پوشیدم( عکس هست)
ارسلانـ:
صبح بلند شدم رفتم دسشویی کارای مربوطه رو کردم اماده شدم (عکس هست)
صبحانه خوردم راه افتادم سمت دانشگاه
دیانا: راه افتادم سمت دانشگاه ماشین پارک کردم
داشتم از ماشین پیاده میشدم که یه نفر اومد سمتم فکر کنم شاگرد جدید بود. شت دختره مهگل اینجا چکار میکرد
مهگل: نگا کن منو خانوم رحیمی سمت دوست پسر من نرو
دیانا: من اصلا از کجا میدونم تو دوست پسر داری
مهگل: کوری ارسلان کاشی
دیانا: استادو میگی من چیکارش دارم
مهگل: من بهت هشدار دادم همین
بعدشم رفت این چه گاویه من کی نزدیک ارسلان شدم
رفتم توی کلاس.
پانیذ: چه عجب اومدی
دیانا: من که دور نیومده بود مهگل خانوم توی دانشگاه اومده میگه سمت استاد نرو سه ساعت داشت زر میزد
مهگل: هوی من اینجام
هستی: به خواهر من میگی زر میزنه
دیانا: چقدر گ. و. ه میخورین شما اصلا دوست دارم
هستی: تو حقی نداری به عشق خواهرم نزدیک بشی
پانیذ: صبر کن بزار استاد بیا ببینم عشقی داره به اسم مهگل احمدی
مهگل رنگش پریده بود همه نشستیم رو صندلی هامون که..
هی تف توی این خماری😂
.
ارسلان:
با اصرار دیانا ولش کردم.
ارسلان: مرتیکه عوضی
پسر: گیرتون میارم
ارسلان دیانا بلندشو بریم
دیانا باشه
از کافه اومدیم بیرون داشتم میرفتم سمت ماشین که دیانا گفت:ارسلان من ماشین دارم نیازی نیست منو ببری
ارسلان هرطور راحتی
از دیانا خداحافظـی کردم رفتم خونه
دیانا:
رسیدم خونه
مهتاب: دیانا کجا بودی ساعت نگا کردی
دیانا: مامان عصاب ندارم ولم کن
ارش: چی شدی؟
دیانا: بعدش بهت میگم
مهتاب وارش: باشه
رفتم سمت اتاق لباسام خود یه تیشرت بنفش شلوارک سیاه عوض کردم رفتم روی تخت خوابیدم.
صبح:
صبح بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو کردم رفتم صبحانه خوردم
محراب: سلام خواهر گاو
دیانا: سلام بر داداش ک. خولم
محراب: دیانا ادب بهت یاد ندادن
دیانا: به من یاد دادن ولی به تو شعور یاد ندادن
صبحانه رو خوردیم رفتم لباسامو پوشیدم( عکس هست)
ارسلانـ:
صبح بلند شدم رفتم دسشویی کارای مربوطه رو کردم اماده شدم (عکس هست)
صبحانه خوردم راه افتادم سمت دانشگاه
دیانا: راه افتادم سمت دانشگاه ماشین پارک کردم
داشتم از ماشین پیاده میشدم که یه نفر اومد سمتم فکر کنم شاگرد جدید بود. شت دختره مهگل اینجا چکار میکرد
مهگل: نگا کن منو خانوم رحیمی سمت دوست پسر من نرو
دیانا: من اصلا از کجا میدونم تو دوست پسر داری
مهگل: کوری ارسلان کاشی
دیانا: استادو میگی من چیکارش دارم
مهگل: من بهت هشدار دادم همین
بعدشم رفت این چه گاویه من کی نزدیک ارسلان شدم
رفتم توی کلاس.
پانیذ: چه عجب اومدی
دیانا: من که دور نیومده بود مهگل خانوم توی دانشگاه اومده میگه سمت استاد نرو سه ساعت داشت زر میزد
مهگل: هوی من اینجام
هستی: به خواهر من میگی زر میزنه
دیانا: چقدر گ. و. ه میخورین شما اصلا دوست دارم
هستی: تو حقی نداری به عشق خواهرم نزدیک بشی
پانیذ: صبر کن بزار استاد بیا ببینم عشقی داره به اسم مهگل احمدی
مهگل رنگش پریده بود همه نشستیم رو صندلی هامون که..
هی تف توی این خماری😂
۳.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.