رمان :بچه های من
رمان :بچه های من
عضو هشتم
ات:من تورو میشناسم تو کسی نیستی که بخاطر این کارا بیای یه چیزی تو فکرته یه نقشه ای داری
ریحانا:بسه دیگه حالم ازت بهم میخوره حالم از اینکه به همه شک داری بهم میخوره حالم از کارات از قیافت از صدات از همه چیت بهم میخوره
&:دخترم آروم باش هرچی هم که باشه اون مامانته
ریحانا: اون یه هرزست
&: این چه حرفیه میزنی
ریحانا:تو خودت گفتی خودت گفتی که..
&:باشه نمیخواد بگی
ات:هرچی بهت گفته دروغه همش دروغه
&:پسرت و خالت تو خونشونن میتونی بری پیششون
آت: اما دخترم
&:از اینجا پرتش کنید بیرون
از خونه بیرونم کردنو داخل ماشین انداختنم همون لحظه همه جا مواد بیهوشی زدنو سیاهی
با صدا کردنای یکی چشمام رو باز کردم
تهیونگ:ات تو اینجا چیکار میکنی ؟حالت خوبه ؟صدامو میشنوی
به دور و ورم نگاه کردم جلوی در خونه ی خاله افتاده بودمو پسرا و دنی و خاله بالا سرم بودن
تهیونگ:ات صدامو میشنوی ؟
با تکون دادن سرم بهش فهموندم که میشنوم چی میگه
دهنم خشک شده بود در حدی که نمیتونستم دهنمو از هم فاصله بدم تهیونگ بغلم کرد و بردم داخل و نشوندم روی مبل و برام آب آورد
با سختی آب رو خوردم دنی اومد پیشمو بغلم کرد
ات:خیلی نگرانت شده بودم
دنی:منم همین طور مامان ریحانا کجاست؟
با این حرف دنی یاد ریحانا افتادم
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
جیمین و جونگ کوک:اوووو(آروم)
ات:میشه دو دقیقه مسخره بازی رو کنار بزارین(عصبی)
جیمین و جونگ کوک:ببخشید
ات:منو ببر همونجا که بودم
تهیونگ:کجا ببرمت؟
ات:میخوام برم پیش ریحانا اونو گرفته
تهیونگ:باشه عزیزم میبرمت پیشش آروم باش بیا یکم بخواب
ات:میگم منو ببر پیشش (جیغ)
خاله:عزیزم تازه اومدی یکم بخواب من بهت قول میدم میبرتت
دیگه هیچی نگفتم و سمت اتاق رفتم به ثانیه نکشید که خوابم برد
عضو هشتم
ات:من تورو میشناسم تو کسی نیستی که بخاطر این کارا بیای یه چیزی تو فکرته یه نقشه ای داری
ریحانا:بسه دیگه حالم ازت بهم میخوره حالم از اینکه به همه شک داری بهم میخوره حالم از کارات از قیافت از صدات از همه چیت بهم میخوره
&:دخترم آروم باش هرچی هم که باشه اون مامانته
ریحانا: اون یه هرزست
&: این چه حرفیه میزنی
ریحانا:تو خودت گفتی خودت گفتی که..
&:باشه نمیخواد بگی
ات:هرچی بهت گفته دروغه همش دروغه
&:پسرت و خالت تو خونشونن میتونی بری پیششون
آت: اما دخترم
&:از اینجا پرتش کنید بیرون
از خونه بیرونم کردنو داخل ماشین انداختنم همون لحظه همه جا مواد بیهوشی زدنو سیاهی
با صدا کردنای یکی چشمام رو باز کردم
تهیونگ:ات تو اینجا چیکار میکنی ؟حالت خوبه ؟صدامو میشنوی
به دور و ورم نگاه کردم جلوی در خونه ی خاله افتاده بودمو پسرا و دنی و خاله بالا سرم بودن
تهیونگ:ات صدامو میشنوی ؟
با تکون دادن سرم بهش فهموندم که میشنوم چی میگه
دهنم خشک شده بود در حدی که نمیتونستم دهنمو از هم فاصله بدم تهیونگ بغلم کرد و بردم داخل و نشوندم روی مبل و برام آب آورد
با سختی آب رو خوردم دنی اومد پیشمو بغلم کرد
ات:خیلی نگرانت شده بودم
دنی:منم همین طور مامان ریحانا کجاست؟
با این حرف دنی یاد ریحانا افتادم
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
جیمین و جونگ کوک:اوووو(آروم)
ات:میشه دو دقیقه مسخره بازی رو کنار بزارین(عصبی)
جیمین و جونگ کوک:ببخشید
ات:منو ببر همونجا که بودم
تهیونگ:کجا ببرمت؟
ات:میخوام برم پیش ریحانا اونو گرفته
تهیونگ:باشه عزیزم میبرمت پیشش آروم باش بیا یکم بخواب
ات:میگم منو ببر پیشش (جیغ)
خاله:عزیزم تازه اومدی یکم بخواب من بهت قول میدم میبرتت
دیگه هیچی نگفتم و سمت اتاق رفتم به ثانیه نکشید که خوابم برد
۵.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.