وقتی دخترتون خواهر برادر میخواد...
ویو ا.ت:
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
امروز جمعه و بود و جیمین سرکار نمیرفت معمولا جمعه ها تا لنگه ظهر میخوابید ولی الان صداش با هانا میاد(هانا اسم دخترتون هست) بیخیال فکرام شدم ، رفتم سرویس بهداشتی و...
ویو جیمین:
داشتم با هانا بازی میکردم که یهو هانا گفت:بابایی من تو خونه تنهایی حوصلم سر میره...من خواهر و برادر میخوام جیمین:ام...خب چیزه من نمیدونم به مامانی بگو(با یه لبخند منحرفانه) هانا تا خواست چیزی بگه ا.ت اومد و گفت:به به پدر و دختر خلوت کردین بدون مامانی خوش میگذره؟
ا.ت تا اینو گفت هانا پرید بغلش و گفت: یاااا مامانییی اینطوری نگو ، ا.ت متقابل هانا رو بغل میکنه و لپشو میبوسه
ا.ت:جیمین امروز خبریه؟ جیمین:نه چطور؟ ا.ت:نسبت به قبل زود تر بیدار شدیا جیمین:خب هانا صبح زود بیدار شده بود منم بیدار شدم حوصلش سر نره هانا: آره مامانی تنهایی حوصلم سر میره من خواهر برادر میخوام ، ا.ت با تعجب به جیمین که یه لبخند شیطون زده نگاه میکنه جیمین: نظرت چیه لیدی؟ هانا:لیدی چیه؟ ا.ت: هیچی مامانی...(برای اینکه بحثو بپیچونه میگه)چیزه صبحونه خوردید؟ هانا:آره یه چیزایی خوردیما ولی من گشنمه... ، ا.ت و به کیوت بودن هانا میخنده و میره سمت آشپزخونه
ویو ا.ت:
داشتم یه چیزی برای خوردن درست میکردم که دست جیمین دور کمرم حلقه شد و چونشو گذاشت روی شونم ، جیمین:اوممم... چی داری درست میکنی؟ ا.ت: دوکبوکی (جیمین دستشو میاره جلو که ناخنک بزنه ولی ا.ت میزنه رو دستش) جیمین: یاااا خب چرا
میزنیییی ا.ت: چون مثل بچه سه ساله ها به غذا ناخنک میزنی و طاقت نداری جیمین:(ادای ا.ت رو در میاره) ا.ت:(در حال حرص خوردن) جیمین: خب حالا باشه جوش نیار...میگم که نظرت در مورد حرفی که هانا گفت چیه؟ ا.ت: کدوم حرفش دقیقا؟ جیمین: خواهر برادر(لبخند شیطانی😔) ا.ت:اممم...قاشقا کجان؟ جیمین:بحثو نپیچون بیب ا.ت:...
همش جا نمیشد ایشالا پارت بعد...😔📿
نمازاتونو بخونینا واسه پارت بعد آمادگی داشته باشید ببین الان گفتم نگی نگفتی👾
#درخواستی #اصمات #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بنگتن #فیک_جیمین #فیکشن_بنگتن
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
امروز جمعه و بود و جیمین سرکار نمیرفت معمولا جمعه ها تا لنگه ظهر میخوابید ولی الان صداش با هانا میاد(هانا اسم دخترتون هست) بیخیال فکرام شدم ، رفتم سرویس بهداشتی و...
ویو جیمین:
داشتم با هانا بازی میکردم که یهو هانا گفت:بابایی من تو خونه تنهایی حوصلم سر میره...من خواهر و برادر میخوام جیمین:ام...خب چیزه من نمیدونم به مامانی بگو(با یه لبخند منحرفانه) هانا تا خواست چیزی بگه ا.ت اومد و گفت:به به پدر و دختر خلوت کردین بدون مامانی خوش میگذره؟
ا.ت تا اینو گفت هانا پرید بغلش و گفت: یاااا مامانییی اینطوری نگو ، ا.ت متقابل هانا رو بغل میکنه و لپشو میبوسه
ا.ت:جیمین امروز خبریه؟ جیمین:نه چطور؟ ا.ت:نسبت به قبل زود تر بیدار شدیا جیمین:خب هانا صبح زود بیدار شده بود منم بیدار شدم حوصلش سر نره هانا: آره مامانی تنهایی حوصلم سر میره من خواهر برادر میخوام ، ا.ت با تعجب به جیمین که یه لبخند شیطون زده نگاه میکنه جیمین: نظرت چیه لیدی؟ هانا:لیدی چیه؟ ا.ت: هیچی مامانی...(برای اینکه بحثو بپیچونه میگه)چیزه صبحونه خوردید؟ هانا:آره یه چیزایی خوردیما ولی من گشنمه... ، ا.ت و به کیوت بودن هانا میخنده و میره سمت آشپزخونه
ویو ا.ت:
داشتم یه چیزی برای خوردن درست میکردم که دست جیمین دور کمرم حلقه شد و چونشو گذاشت روی شونم ، جیمین:اوممم... چی داری درست میکنی؟ ا.ت: دوکبوکی (جیمین دستشو میاره جلو که ناخنک بزنه ولی ا.ت میزنه رو دستش) جیمین: یاااا خب چرا
میزنیییی ا.ت: چون مثل بچه سه ساله ها به غذا ناخنک میزنی و طاقت نداری جیمین:(ادای ا.ت رو در میاره) ا.ت:(در حال حرص خوردن) جیمین: خب حالا باشه جوش نیار...میگم که نظرت در مورد حرفی که هانا گفت چیه؟ ا.ت: کدوم حرفش دقیقا؟ جیمین: خواهر برادر(لبخند شیطانی😔) ا.ت:اممم...قاشقا کجان؟ جیمین:بحثو نپیچون بیب ا.ت:...
همش جا نمیشد ایشالا پارت بعد...😔📿
نمازاتونو بخونینا واسه پارت بعد آمادگی داشته باشید ببین الان گفتم نگی نگفتی👾
#درخواستی #اصمات #فیک_بی_تی_اس #فیکشن #فیکشن_بنگتن #فیک_جیمین #فیکشن_بنگتن
۵.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.