شعر دیگری
شعر: دیگری
شانه هایت گریه چینی را به عادت می برد!
دستهایت زلف هایم را به غارت میبرد!
چشم هایت ،زلف هایت ،هر دو معنا می دهند
این دل بی خانمان را بر اسارت میبرد!
حال محتاج است دل دیوانه ام در این نفس
تا نفس هایت ،نفس هایم، نهایت میبرد!
ای دل سوگوار من حالا که در خود سوختی
پس چرا این سوختن بی عشق ،جسارت می برد؟
او جدا از توست، یعنی (دیگری) جایت گرفت
حال او هم پیش رب، از تو شکایت می برد؟
با دلی بی تاب دیدن یار خود را یک شبی
در کنار (دیگری) والله شجاعت می برد!
ای دل ویران شده با سوز تنهایی بمان
این چنین تنها شدن ،درک لیاقت می برد!
زمستان۹۳
(یکی بود و نبود)
شاعر مهردادشائقی(مِهر)
http://t.me/mehr_poet
@mehr_poet
#شاعری_که_اشک_هایش_را_فروخت #مهر #نویسنده #شعر #شاعر #مهرداد_شائقی_مِهر #یکی_بود_و_نبود #عاشقانه
شانه هایت گریه چینی را به عادت می برد!
دستهایت زلف هایم را به غارت میبرد!
چشم هایت ،زلف هایت ،هر دو معنا می دهند
این دل بی خانمان را بر اسارت میبرد!
حال محتاج است دل دیوانه ام در این نفس
تا نفس هایت ،نفس هایم، نهایت میبرد!
ای دل سوگوار من حالا که در خود سوختی
پس چرا این سوختن بی عشق ،جسارت می برد؟
او جدا از توست، یعنی (دیگری) جایت گرفت
حال او هم پیش رب، از تو شکایت می برد؟
با دلی بی تاب دیدن یار خود را یک شبی
در کنار (دیگری) والله شجاعت می برد!
ای دل ویران شده با سوز تنهایی بمان
این چنین تنها شدن ،درک لیاقت می برد!
زمستان۹۳
(یکی بود و نبود)
شاعر مهردادشائقی(مِهر)
http://t.me/mehr_poet
@mehr_poet
#شاعری_که_اشک_هایش_را_فروخت #مهر #نویسنده #شعر #شاعر #مهرداد_شائقی_مِهر #یکی_بود_و_نبود #عاشقانه
۹۸۶
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.