( 𝑴𝑼𝑭𝑭𝑳𝑬𝑫 𝑮𝑹𝑶𝑨𝑵𝑺( 𝑃³⁷
بالاخره چشمام گرم میشد و خوابم میبرد که خدمتکار در زد -بیا تو -
-خانم؟ معذرت میخوام مزاحم اوقات شدم... جناب جئون فرمودن تو سالن پذیرایی منتظر شمان -
الان دقیقا شبیه دختر بچه 6 ساله ای بودم که نمیخواست صبح زود از تختش جدا شه و به مدرسه بره
-میتونی بری -
تعظیم کرد و رفت...لباسمو با یک بافت گرم تر عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون رفتم ط پایین و وارد سالن شدم...جئون رو به روی مرد مشکی پوشی نشسته بود و به ساعت مچی دستش نگاه میکرد...جلو تر رفتم تا بفهمم چکارم داره
-اقای جئون -
ویو کیونگ
با صدای لطیف و ارومش رو برگردوندم و بلند شدم حالت موهاش هیچ تغییر نکرده بود...تنها یک تغییر کرده بود...قشنگ تر از زمانی شده بود که باهم بودیم، دستامو باز کردم تا بغلش کنم ولی اون زود تر پرید بغلم ...دستمو روی کمرش گذاشتم و موهاشو نوازش کردم...اون لحظه هیچی بجز ا. ت برام اهمیت نداشت
ویو ا. ت
ازش جدا شدم و با ذوق گفتم
- چقدر دلم برات تنگ شده بود، خوشحالم دوباره همو میبینمت -
دستمو اروم گرفت و روی مبل نشستی
-منم همینطور...خیلی دنبالت گشتم...انگار اب شدی و رفتی توی زمین دختر -
- به مرحمت اقای جئون -
نگاهای جئون دقیقا شبیه موقعی بود که با همسایش صحبت میکردم...مات اون دستم بود که تو دست کیونگ بود...
-اها جئون... ایشون دوست گذشتمه... نو دو کیونگ... از ... -
میخواستم حرفمو ادامه بدم ولی توسط کیونگ قطع شد
- آهه... ا. ت ما هنوزم با هم دوستیم... ببین کنار هم دیگه ایم -
دستمو رو هوا چرخوندم و ادامه دادم
- دوست همیشگیمه که...از 16 سالگی با هم دوستیم -
جئون- طبق این تفاسیر یک اشنا بالاخره رد تورو زده... خوشبختم -
-خانم؟ معذرت میخوام مزاحم اوقات شدم... جناب جئون فرمودن تو سالن پذیرایی منتظر شمان -
الان دقیقا شبیه دختر بچه 6 ساله ای بودم که نمیخواست صبح زود از تختش جدا شه و به مدرسه بره
-میتونی بری -
تعظیم کرد و رفت...لباسمو با یک بافت گرم تر عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون رفتم ط پایین و وارد سالن شدم...جئون رو به روی مرد مشکی پوشی نشسته بود و به ساعت مچی دستش نگاه میکرد...جلو تر رفتم تا بفهمم چکارم داره
-اقای جئون -
ویو کیونگ
با صدای لطیف و ارومش رو برگردوندم و بلند شدم حالت موهاش هیچ تغییر نکرده بود...تنها یک تغییر کرده بود...قشنگ تر از زمانی شده بود که باهم بودیم، دستامو باز کردم تا بغلش کنم ولی اون زود تر پرید بغلم ...دستمو روی کمرش گذاشتم و موهاشو نوازش کردم...اون لحظه هیچی بجز ا. ت برام اهمیت نداشت
ویو ا. ت
ازش جدا شدم و با ذوق گفتم
- چقدر دلم برات تنگ شده بود، خوشحالم دوباره همو میبینمت -
دستمو اروم گرفت و روی مبل نشستی
-منم همینطور...خیلی دنبالت گشتم...انگار اب شدی و رفتی توی زمین دختر -
- به مرحمت اقای جئون -
نگاهای جئون دقیقا شبیه موقعی بود که با همسایش صحبت میکردم...مات اون دستم بود که تو دست کیونگ بود...
-اها جئون... ایشون دوست گذشتمه... نو دو کیونگ... از ... -
میخواستم حرفمو ادامه بدم ولی توسط کیونگ قطع شد
- آهه... ا. ت ما هنوزم با هم دوستیم... ببین کنار هم دیگه ایم -
دستمو رو هوا چرخوندم و ادامه دادم
- دوست همیشگیمه که...از 16 سالگی با هم دوستیم -
جئون- طبق این تفاسیر یک اشنا بالاخره رد تورو زده... خوشبختم -
۲.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.