زندگی رویایی
زندگیرویایی
P:1
داخل باغ امارت روی تاب نشسته بودم و فکر میکردم؛ تقریبا شب بود ساعت ۶ونیم بود، خیره به گلای دیزی(مینا)بودم.لبخند ملیحی به صورتم نشست که ناگهان درب امارت باز شد و ماشینی مشکلی از برند تسلا رو دیدم که رفت داخل پارکینگ امارت.
از روی تاب بلند شدم و رفتم به داخل امارت که دیدم مادر و پدرم لباس های شب شونو پوشیده بودن(یه حالت لباس مجلسی طور یهو فکرتون به جای بد نرسه)
&عه دختر تو که هنوز اماده نیستی بدو برو اماده شو
مگه چهخبره؟
&عموت اینا رسیدن
یهو یه لبخند بزرگ اومد روی لبهام و بدو رفتم سمت اتاقم.
خیلی خوشحال بودم چون پسر عموم رو بالاخره بعد ۱۱ سال میبینم و حتی از بچهگی دوسش داشتم.
سریع رفتم لباس هامو پوشیدم و یه میکاپ لایت مردم و رفتم پایین.
مادر و پدرم محوم شدن ولی خبری از عموم نبود
مگه نگفتین عموم اومده
&اره الان میاد
رفتم روی کاناپه نشستم که عموم وارد امارت شد و نگاهم به...
اینم از این پارت
(میخوام حرستون در بیاد)
پارت بعد روفردا میزارم
P:1
داخل باغ امارت روی تاب نشسته بودم و فکر میکردم؛ تقریبا شب بود ساعت ۶ونیم بود، خیره به گلای دیزی(مینا)بودم.لبخند ملیحی به صورتم نشست که ناگهان درب امارت باز شد و ماشینی مشکلی از برند تسلا رو دیدم که رفت داخل پارکینگ امارت.
از روی تاب بلند شدم و رفتم به داخل امارت که دیدم مادر و پدرم لباس های شب شونو پوشیده بودن(یه حالت لباس مجلسی طور یهو فکرتون به جای بد نرسه)
&عه دختر تو که هنوز اماده نیستی بدو برو اماده شو
مگه چهخبره؟
&عموت اینا رسیدن
یهو یه لبخند بزرگ اومد روی لبهام و بدو رفتم سمت اتاقم.
خیلی خوشحال بودم چون پسر عموم رو بالاخره بعد ۱۱ سال میبینم و حتی از بچهگی دوسش داشتم.
سریع رفتم لباس هامو پوشیدم و یه میکاپ لایت مردم و رفتم پایین.
مادر و پدرم محوم شدن ولی خبری از عموم نبود
مگه نگفتین عموم اومده
&اره الان میاد
رفتم روی کاناپه نشستم که عموم وارد امارت شد و نگاهم به...
اینم از این پارت
(میخوام حرستون در بیاد)
پارت بعد روفردا میزارم
۱.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.