°•The magic of love•° pt16
°•The magic of love•° pt16
جادوی عشق
(ویو ات)
همین که رومو برگردوندم دیدم که جیمین منو از پشت بغل کرده و خیلی ناز خوابیده
همینطور با چشمان درشت بهش نگاه می نمودم و به این فکر میکردم چطور انقدر نازه که با چشمای بسته گفت
*اگه اینجوری نگام کنی نمیتونم بخوابم
فوری رومو به اینور برگردوندم و گفتم
+چرا اومدی اینجا رو تخت؟
*اگه راحت نیستی برم اونور؟
+نه جان جدت میترسم
*(میخنده)
(ویو جیمین)
بعد از اینکه خوابش برد به صورت بی نقصش نگاه می نمودم
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و اینو می دونستم که خواب ات سنگینه پس آروووم به سمت لباش رفتم و اول با یه بوسه کوچیک شروع کردم بعد آروم مک میزدم، انقدر مک زدم که لباش سرد شده بود، یهو ات چشاشو باز کرد
+اگه نمی دونستی بیدارم، دوباره ادامه میدادی؟
*انقدرا هم بی رحم نیستم! که بدون اجازه ای کارو کنم
+به اندازه کافی انجامش دادی...چرا این کارو کردی؟
*شاید بهت حس دارم
(ات بیشتر تعجب میکنه و چشاش گرد میشه)
*م...من فقط میخوام بخوابم
بهش سخت نگرفتم چون می دونستم خیلی تعجب کرده
(ویو ات)
خیلی خوشحال شده بودم انگار دنیا رو بهم دادن اما نمی تونستم باهاش باشم چون این وسط کوک ضربه می خورد
دستمو رو دستای جیمین گذاشتم و خوابم برد
(ویو جیمین)
حس کردن دستای گرم و نرمش بهم آرامش داد، انگار اونم به من حس داره
چشامو بستم و خوابم برد
ادامه دارد...
جادوی عشق
(ویو ات)
همین که رومو برگردوندم دیدم که جیمین منو از پشت بغل کرده و خیلی ناز خوابیده
همینطور با چشمان درشت بهش نگاه می نمودم و به این فکر میکردم چطور انقدر نازه که با چشمای بسته گفت
*اگه اینجوری نگام کنی نمیتونم بخوابم
فوری رومو به اینور برگردوندم و گفتم
+چرا اومدی اینجا رو تخت؟
*اگه راحت نیستی برم اونور؟
+نه جان جدت میترسم
*(میخنده)
(ویو جیمین)
بعد از اینکه خوابش برد به صورت بی نقصش نگاه می نمودم
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و اینو می دونستم که خواب ات سنگینه پس آروووم به سمت لباش رفتم و اول با یه بوسه کوچیک شروع کردم بعد آروم مک میزدم، انقدر مک زدم که لباش سرد شده بود، یهو ات چشاشو باز کرد
+اگه نمی دونستی بیدارم، دوباره ادامه میدادی؟
*انقدرا هم بی رحم نیستم! که بدون اجازه ای کارو کنم
+به اندازه کافی انجامش دادی...چرا این کارو کردی؟
*شاید بهت حس دارم
(ات بیشتر تعجب میکنه و چشاش گرد میشه)
*م...من فقط میخوام بخوابم
بهش سخت نگرفتم چون می دونستم خیلی تعجب کرده
(ویو ات)
خیلی خوشحال شده بودم انگار دنیا رو بهم دادن اما نمی تونستم باهاش باشم چون این وسط کوک ضربه می خورد
دستمو رو دستای جیمین گذاشتم و خوابم برد
(ویو جیمین)
حس کردن دستای گرم و نرمش بهم آرامش داد، انگار اونم به من حس داره
چشامو بستم و خوابم برد
ادامه دارد...
۲.۴k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.