عشق مافیایی
عشق مافیایی
. پارت 11
لونا : خدافظ.
جونکوک : از خودم متنفرم من باعث شدم ا/ت به همچین روزی بیفته. (گریه).
راوی : جونکوک رفت بار و مث سگ مست کرد خودشو به زوری رسوند خونه.
ا/ت : زنگ در خورد. درو باز کردم جونکوک اون پسره رو دیدم. با چشماش خمار نگاهم میکرد. اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار.
کوک : بیب خیلی دلم برات تنگ شده بود. (مستی).
راوی : لباشو محکم چسبوند به لبای ا/ت و 2 مک مکحم ازش گرفت.
ا/ت : ازش جدا شدم و گفتم اممم چیز... جونکوک چیکار میکنی؟!
کوک : نمیتونم زنمو ببوسم؟!
ا/ت : فهمیدم مسته دستمو بردم پشت شونش و بردمش اتاقش همین که اومدم برم مچ دستمو محکم گرفت.
جونکوک : میشه امشب پیش من بخوابی؟؟
ا/ت : امم نه خب نمیدونم..... باشه
رفتم پیشش دراز کشیدم و برگشتم که
یهو دیدم منو برگردوند و بازومو گذاشت زیر سرش و منو بغل کردو سرشو گذاشت روی سینم
ا/ت : ( تو ذهنش) : خوداااا این که ظاهرش مثل مافیاهاست ولی الان مث بچه ها خوابیده.
*ا/ت ویو
واقعا احساس خوبی داشتم از اینکه بغلم بود
کم کم شروع کردم با موهاش بازی کردن که
یهو سرشو اورد بالا بوسم کرد و سریع سرشو گذاشت روی سینم
بعد چند دقیقه
احساس کردم خوابش برده و دیدم بعله جناب به یه خواب عمیق رفته.
منم کم کم خوابم برد....
ادامه دارد.....
شرطا : 13 تا لایک و3 تا کامنت
حمایت کنید و اینکه نظرتونو بگید 💞✨
. پارت 11
لونا : خدافظ.
جونکوک : از خودم متنفرم من باعث شدم ا/ت به همچین روزی بیفته. (گریه).
راوی : جونکوک رفت بار و مث سگ مست کرد خودشو به زوری رسوند خونه.
ا/ت : زنگ در خورد. درو باز کردم جونکوک اون پسره رو دیدم. با چشماش خمار نگاهم میکرد. اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار.
کوک : بیب خیلی دلم برات تنگ شده بود. (مستی).
راوی : لباشو محکم چسبوند به لبای ا/ت و 2 مک مکحم ازش گرفت.
ا/ت : ازش جدا شدم و گفتم اممم چیز... جونکوک چیکار میکنی؟!
کوک : نمیتونم زنمو ببوسم؟!
ا/ت : فهمیدم مسته دستمو بردم پشت شونش و بردمش اتاقش همین که اومدم برم مچ دستمو محکم گرفت.
جونکوک : میشه امشب پیش من بخوابی؟؟
ا/ت : امم نه خب نمیدونم..... باشه
رفتم پیشش دراز کشیدم و برگشتم که
یهو دیدم منو برگردوند و بازومو گذاشت زیر سرش و منو بغل کردو سرشو گذاشت روی سینم
ا/ت : ( تو ذهنش) : خوداااا این که ظاهرش مثل مافیاهاست ولی الان مث بچه ها خوابیده.
*ا/ت ویو
واقعا احساس خوبی داشتم از اینکه بغلم بود
کم کم شروع کردم با موهاش بازی کردن که
یهو سرشو اورد بالا بوسم کرد و سریع سرشو گذاشت روی سینم
بعد چند دقیقه
احساس کردم خوابش برده و دیدم بعله جناب به یه خواب عمیق رفته.
منم کم کم خوابم برد....
ادامه دارد.....
شرطا : 13 تا لایک و3 تا کامنت
حمایت کنید و اینکه نظرتونو بگید 💞✨
۷.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.