عاشق رئیسم شدم♡پارت۳۸
عاشق رئیسم شدم♡پارت۳۸
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پاساژ همینجوری داشتیم میگشتیم خواستیم بریم طبقه بالا که دیدم یه جمعیت وایسادن جلو پله برقی اصن نمیشد دیگه پله برقی رو دید
سوهی:لیا بنظرت اینجا چخبره
لیا:وایسا ببینم
لیا رفت پیش یه خانمی منم دستشو گرفتم باهم رفتیم
لیا:ببخشید چرا اینجا جمع شدن
خانمه:دختر رئیس جمهور طبقه بالان
لیا:آها
بعد خانمه رفت جلو تر
سوهی: یجوری رفتار میکنن که حالا انگار کی اومده
لیا:دختر رئیس جمهوره دیگه
که بعد دختر رئیس جمهور داشن میومد پایین که یهو همهمه شد و لیا رو گم کردم
سوهی: لیاااا لیاااا کجایی
که مردم همینجوری بهم طعنه میزدن داشتم میافتادم که یهو افتادم تو بغل کسی اون شخص....کوک بود
سوهی: کوک
کوک:سوهی
از بغلش اومدم بیرون
سوهی: رئیس شما اینجا چیکار میکنین
کوک:برای خرید اومدم
سوهی: آها با اجازه من برم لیا رو باید پیدا کنم
کوک:آها باشه فعلا
سوهی: فعلا
و از اونجا دور شدم از پاساژ اومدم بیرون و زنگ زدم لیا
سوهی: لیا کجایی تو هرجایی بیا بیرون
لیا:باشه
چند مین گذشت لیا اومد بیرون
لیا:یااا دختر کجا رفتی یهو گمت کردم
سوهی: مهم نیس بیا بریم ناهار بخوریم
لیا:اوک
رفتیم یکی از رستوران های نزدیک و غذا خوردیم
داشتیم حساب میکردیم که یهو.......
کوک ویو:
صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم دیدم ته پیام داده بیا بریم پاساژ منم سریع آماده شدم میخواستم امروز سوهی رو از ذهنم بیرون کنم و رفتم پاساژ که ته رو دیدم
ته:به به جناب رئیس ما چطوره
کوک:خوبم تو چطوری
ته:خوبم خداروشکر بیا بریم
کوک:برین
رفتیم گشتیم ته یه کفش خرید از مغازه اومدیم بیرون
ته:داداش یه سوال بپرسم
کوک:بپرس
ته:واقعا سوهی رو دوست داری
این چه سوالیه میپرسه
کوک:چرا این سوال رو میپرسی
ته:آخه معلومه که دوستش داری ولی چرا بهش نمیگی شاید اونم دوستت داشته باشه
کوک:هه
ته:منتظر جوابما
کوک:مهم نیس من اونو دوس ندارم اونم منو دوست نداره
ته:وای پسر فک کنم کم حساب کرده من برم پولش رو بدم بیام
کوک:باش
ته:همینجا وایسا
کوک:اوک
ته که رفت دیدم جلو پله برقی حسابی شلوغه که یهو
..........
شرایط پارت بعد: ۱۴لایک و۱۳ کامنت😗🫰
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پاساژ همینجوری داشتیم میگشتیم خواستیم بریم طبقه بالا که دیدم یه جمعیت وایسادن جلو پله برقی اصن نمیشد دیگه پله برقی رو دید
سوهی:لیا بنظرت اینجا چخبره
لیا:وایسا ببینم
لیا رفت پیش یه خانمی منم دستشو گرفتم باهم رفتیم
لیا:ببخشید چرا اینجا جمع شدن
خانمه:دختر رئیس جمهور طبقه بالان
لیا:آها
بعد خانمه رفت جلو تر
سوهی: یجوری رفتار میکنن که حالا انگار کی اومده
لیا:دختر رئیس جمهوره دیگه
که بعد دختر رئیس جمهور داشن میومد پایین که یهو همهمه شد و لیا رو گم کردم
سوهی: لیاااا لیاااا کجایی
که مردم همینجوری بهم طعنه میزدن داشتم میافتادم که یهو افتادم تو بغل کسی اون شخص....کوک بود
سوهی: کوک
کوک:سوهی
از بغلش اومدم بیرون
سوهی: رئیس شما اینجا چیکار میکنین
کوک:برای خرید اومدم
سوهی: آها با اجازه من برم لیا رو باید پیدا کنم
کوک:آها باشه فعلا
سوهی: فعلا
و از اونجا دور شدم از پاساژ اومدم بیرون و زنگ زدم لیا
سوهی: لیا کجایی تو هرجایی بیا بیرون
لیا:باشه
چند مین گذشت لیا اومد بیرون
لیا:یااا دختر کجا رفتی یهو گمت کردم
سوهی: مهم نیس بیا بریم ناهار بخوریم
لیا:اوک
رفتیم یکی از رستوران های نزدیک و غذا خوردیم
داشتیم حساب میکردیم که یهو.......
کوک ویو:
صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم دیدم ته پیام داده بیا بریم پاساژ منم سریع آماده شدم میخواستم امروز سوهی رو از ذهنم بیرون کنم و رفتم پاساژ که ته رو دیدم
ته:به به جناب رئیس ما چطوره
کوک:خوبم تو چطوری
ته:خوبم خداروشکر بیا بریم
کوک:برین
رفتیم گشتیم ته یه کفش خرید از مغازه اومدیم بیرون
ته:داداش یه سوال بپرسم
کوک:بپرس
ته:واقعا سوهی رو دوست داری
این چه سوالیه میپرسه
کوک:چرا این سوال رو میپرسی
ته:آخه معلومه که دوستش داری ولی چرا بهش نمیگی شاید اونم دوستت داشته باشه
کوک:هه
ته:منتظر جوابما
کوک:مهم نیس من اونو دوس ندارم اونم منو دوست نداره
ته:وای پسر فک کنم کم حساب کرده من برم پولش رو بدم بیام
کوک:باش
ته:همینجا وایسا
کوک:اوک
ته که رفت دیدم جلو پله برقی حسابی شلوغه که یهو
..........
شرایط پارت بعد: ۱۴لایک و۱۳ کامنت😗🫰
۸.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.