فیک کوک ، پارت ۲۹
#عشقوجنون
#فیککوک
#پارت۲۹
ساعت ها گذشته بود و ما هنوز تو بار بودیم
_خیلی وقت بود که مزهاش رو نچشیده بودم...*لیوان جلوی من گرفت* تو نمیخوری...؟
+یکی باید باشه که بتونه برمون گردونه خونه...من نمیخورم.
خندید...
حسابی مست شده بود و به زور خودشو نگه میداشت...
بلند شدم تا با میا خداحافظی کنم بهتره که بریم تا قبل از اینکه کوک خودشو با ویسکی خفه کنه...
میا: دیگه زود به زود به دیدنم بیااا،
+حتما اونی...
برگشتم طرف جونگکوک
+ خب پاشو بریم جونگ کوک...
با لحن گیجی پرسید
_ به من دست نزنید خانم ، من دوست دختر دارم..
یه لحظه ترسیدم
درسته الان مست بود و نمیفهمید اما نکنه واقعا دوست دختر داره و از من مخفی میکنه....قبل از اینکه بخوام چیزی ازش بپرسم ، به خودم یادآوری کردم که الان جز علاقه ی یک طرفه ی من به اون چیز دیگه ای بینمون نیست...
+خب اون کیه...؟
چشم هاشو چرخوند و با لحن آرومی گفت
_ خب....م..میدونی هنوز دوست دخترم نشده، اما خب منکه میدونم ماله منه
لبخندی به این حالش زدم...پس واقعا خیلی مسته
متقاعدش کردم تا بلند بشه.،.اما اصلا نمی تونست تعادلش رو حفظ کنه
+اوه..پسر تو چقدر سنگینی...
_هی...خانم شما فکر کردید من چقدریام؟...تازه سیکس پکامو ندیدی...
خندیدم
این پسر هم کیوتش جذابه و هم هاتش...
+خوش بحاله دوست دخترت...
سوار ماشین شدیم...
_میدونی...خیلی وقته عاشقشم..ام...اما میترسم بهش بگم
نگاهم به خیابون تاریک جلوم بود...
حرفاش رو جدی نمیگرفتم...تا اینکه
_نمیدونم قبولم می کنه یا نه...من از تمام آدمای زندگیم طرد شدم اما اون رفتارش با من خیلی خوبه...می...می ترسم اونم رد کنه و طردم کنه...
خواستم حرفی بزنم که انگار یه دفعه موضوع مهمی یادش اومد...
_هی اگه من امشب نرم خونه و اون بفهمه با یه دختر دیگه بودم، ناراحت میشه...
با لحن مسخره ای گفتم
+نه...اون حتما درک میکنه
اما اون جدی گرفت
_تو اینطور فکر میکنی...؟ اما بعید بدونم اخه اون خیلییی حسوده ، وقتی حسودی میکنه کیوت میشه ، مثلا همین امروز بخاطر من شیشه ی ویسکی رو توی سر یکی خرد کرد...تو کل اون مدت من ساکت بودم اما واقعا از کارش خوشم اومددددد...*هیجان زده*
ترمز یه ناگهانیای گرفتم....که ماشین با شدت زیادی وایساد
یه لحظه فکر کردم
درست متوجه نشدم...داشت مشخصات من و اتفاقات چند ساعت پیش رو میداد...؟
یعنی تمام این مدت داشت در مورد من صحبت میکرد...
ی..یعنی واقعا ممکنه اونم منو دوست داشته باشه..؟
شاکی برگشت طرفم
_ حواست کجاست....من نمی خوام تا زمانی که از حسم بهش چیزی نگفتم بمیرم...
مغزم رسما قفل کرده بود....یعنی میشه این حرفا واقعا از ته دلش باشه و صرفا بخاطر مستی نباشه...
مدتی بهش خیره شدم...
_هی تو فکر میکنی اونم منو دوست داشته باشه...
با لحن مصممی گفتم
+اون عاشقته....خیلی عاشق...
با لحن دلخوری گفت
_چطور انقدر مطمئنی...؟ کدوم آدم عاقلی میتونه عاشق یه دیوونه ی روانی باشه...
+فقط یه دیوونه ی دیگه...
#فیککوک
#پارت۲۹
ساعت ها گذشته بود و ما هنوز تو بار بودیم
_خیلی وقت بود که مزهاش رو نچشیده بودم...*لیوان جلوی من گرفت* تو نمیخوری...؟
+یکی باید باشه که بتونه برمون گردونه خونه...من نمیخورم.
خندید...
حسابی مست شده بود و به زور خودشو نگه میداشت...
بلند شدم تا با میا خداحافظی کنم بهتره که بریم تا قبل از اینکه کوک خودشو با ویسکی خفه کنه...
میا: دیگه زود به زود به دیدنم بیااا،
+حتما اونی...
برگشتم طرف جونگکوک
+ خب پاشو بریم جونگ کوک...
با لحن گیجی پرسید
_ به من دست نزنید خانم ، من دوست دختر دارم..
یه لحظه ترسیدم
درسته الان مست بود و نمیفهمید اما نکنه واقعا دوست دختر داره و از من مخفی میکنه....قبل از اینکه بخوام چیزی ازش بپرسم ، به خودم یادآوری کردم که الان جز علاقه ی یک طرفه ی من به اون چیز دیگه ای بینمون نیست...
+خب اون کیه...؟
چشم هاشو چرخوند و با لحن آرومی گفت
_ خب....م..میدونی هنوز دوست دخترم نشده، اما خب منکه میدونم ماله منه
لبخندی به این حالش زدم...پس واقعا خیلی مسته
متقاعدش کردم تا بلند بشه.،.اما اصلا نمی تونست تعادلش رو حفظ کنه
+اوه..پسر تو چقدر سنگینی...
_هی...خانم شما فکر کردید من چقدریام؟...تازه سیکس پکامو ندیدی...
خندیدم
این پسر هم کیوتش جذابه و هم هاتش...
+خوش بحاله دوست دخترت...
سوار ماشین شدیم...
_میدونی...خیلی وقته عاشقشم..ام...اما میترسم بهش بگم
نگاهم به خیابون تاریک جلوم بود...
حرفاش رو جدی نمیگرفتم...تا اینکه
_نمیدونم قبولم می کنه یا نه...من از تمام آدمای زندگیم طرد شدم اما اون رفتارش با من خیلی خوبه...می...می ترسم اونم رد کنه و طردم کنه...
خواستم حرفی بزنم که انگار یه دفعه موضوع مهمی یادش اومد...
_هی اگه من امشب نرم خونه و اون بفهمه با یه دختر دیگه بودم، ناراحت میشه...
با لحن مسخره ای گفتم
+نه...اون حتما درک میکنه
اما اون جدی گرفت
_تو اینطور فکر میکنی...؟ اما بعید بدونم اخه اون خیلییی حسوده ، وقتی حسودی میکنه کیوت میشه ، مثلا همین امروز بخاطر من شیشه ی ویسکی رو توی سر یکی خرد کرد...تو کل اون مدت من ساکت بودم اما واقعا از کارش خوشم اومددددد...*هیجان زده*
ترمز یه ناگهانیای گرفتم....که ماشین با شدت زیادی وایساد
یه لحظه فکر کردم
درست متوجه نشدم...داشت مشخصات من و اتفاقات چند ساعت پیش رو میداد...؟
یعنی تمام این مدت داشت در مورد من صحبت میکرد...
ی..یعنی واقعا ممکنه اونم منو دوست داشته باشه..؟
شاکی برگشت طرفم
_ حواست کجاست....من نمی خوام تا زمانی که از حسم بهش چیزی نگفتم بمیرم...
مغزم رسما قفل کرده بود....یعنی میشه این حرفا واقعا از ته دلش باشه و صرفا بخاطر مستی نباشه...
مدتی بهش خیره شدم...
_هی تو فکر میکنی اونم منو دوست داشته باشه...
با لحن مصممی گفتم
+اون عاشقته....خیلی عاشق...
با لحن دلخوری گفت
_چطور انقدر مطمئنی...؟ کدوم آدم عاقلی میتونه عاشق یه دیوونه ی روانی باشه...
+فقط یه دیوونه ی دیگه...
۲.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.