عشق در نگاه اول
عشق در نگاه اول
پارت 2
*ویو ا/ت*
ساعت نزدیک های ۷ بود شیفت من تموم شد بودشیفت بعدی بود لباس مو پوشیدم کیف رو برداشتم
ا/ت:بچها خداحافظ
میا:داری میری؟
ا/ت:نه دارم میام
میا:کوفت وایسا باهم بریم
ا/ت:باشه زود باش
-ویو تهیونگ-
امروز از صبح با جونگکوک بیرون بودیم
جونگکوک: هیونگ نظرت چیه شب بریم بار
تهیونگ:نمیدونم زیاد حال و حوصله ندارم
جونگکوک:اشکال ندارد بیا ساعت ۱۰اینا بریم حالتم عوض میشه کاترینم بیار منم دا یون و میارم
تهیونگ:فکر نکنم بابام بزار بیارمش ولی اوکی میبینمت خداحافظ
زیاد حوصله نداشتم پس سری رفتم خونه
م/ت:سلام پسرم چرا انقدر دیر اومدی خونه؟
تهیونگ:سلام کاترین و بابا کجان؟(بی حوصله)
م/ت:کاترین صبح که جلسه داشت باباتم که رفت بیرون کار داشت
تهیونگ:اوکی
رفتم توی اتاقم یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم خوابیدم
*ویو ا/ت*
میا:ا/ت
ا/ت:اوم؟
میا:میگم بریم دور دور
ا/ت:واقعا خستم میا بزار یه روز دیگه
میا:ایش بابا توهم اه اصلا پایه نیستی
ا/ت:خوب حالا کجا بریم؟
میا:بریم بار
ا/ت:اصلا اونجا هم شد جا🫤
میا:چس نکن بیا بریم دیگه ساعت ۹ منتظرتم بایی
ا/ت:کله خر بدبخت
اصلا حوصله نداشتم ولی دلم نیومد نارحتش کنم رفتم خونه لباس در آوردم جلو تی وی روی کاناپه دراز کشیدم
°ویو کاترین °
اه اه اصلا این جلسه کوفتی کل روزمو گرفت
همین جوری با خودم جنگ داشتم که گوشیم زنگ خورد
بیونگ هول:به به خانم کجا بودی زنگ نمیزنی
کاترین: اینو منم باید بگم نه تو 😒
بیونگ هول :چیشده اعصبانی
کاترین:الان زنگ زدی اعصابمو بیشتر خورد کردی خداحافظ
قط کرد😌🤌
بدم میاد دیگه ازش خیلی جدیدا مشکوک میزنه رسیدم خونه
کاترین :انیو
م/ت:سلام دخترم جلسه چطور بود؟
کاترین :اصلا گند کلا روزمو گرفته بودಠ︵ಠ
تهیونگ اومدع؟
م/ت:تو اتاقشع
رفتم بالا در زدم
دیدم جواب نمیده دوباره در زدم نگران شدم در وا کردم
دیدم آقا تو خواب هفت پادشاهِ
رفتم توی اتاق خودم ولو شدم رو تخت
دایون پیام داده بود پس زنگ زدم بهش ببینم چی میگه
دایون:الو چطوری کاتی
کاترین: خوبم جونم چیشده؟
دایون:لباس چی میپوشی؟
کاترین: براچی؟
دایون:مگه تهیونگ بهت نگفت خرع
کاترین :والا من اومدم خونه رفتم دیدم آقا خواب هفت پادشاه داره میبینه
دایون:اوکی اشکال ندارد ساعت ۱۰ داریم میرم بار بیا
کاترین :اوکی من برم بای
دایون:اوکی بای
*ویو ا/ت*
ساعت ۸شب بود رفتم یه دوش گرفتم
لباسم و پوشیدم زنگ زدم میا که بریم
سوار ماشین بودم که.......
ببینید شرطا نرسید ولی من گذاشتم
شما هم حمایت کنید دیگه (ಠ_ಠ)━☆゚.*・。゚✨
پارت 2
*ویو ا/ت*
ساعت نزدیک های ۷ بود شیفت من تموم شد بودشیفت بعدی بود لباس مو پوشیدم کیف رو برداشتم
ا/ت:بچها خداحافظ
میا:داری میری؟
ا/ت:نه دارم میام
میا:کوفت وایسا باهم بریم
ا/ت:باشه زود باش
-ویو تهیونگ-
امروز از صبح با جونگکوک بیرون بودیم
جونگکوک: هیونگ نظرت چیه شب بریم بار
تهیونگ:نمیدونم زیاد حال و حوصله ندارم
جونگکوک:اشکال ندارد بیا ساعت ۱۰اینا بریم حالتم عوض میشه کاترینم بیار منم دا یون و میارم
تهیونگ:فکر نکنم بابام بزار بیارمش ولی اوکی میبینمت خداحافظ
زیاد حوصله نداشتم پس سری رفتم خونه
م/ت:سلام پسرم چرا انقدر دیر اومدی خونه؟
تهیونگ:سلام کاترین و بابا کجان؟(بی حوصله)
م/ت:کاترین صبح که جلسه داشت باباتم که رفت بیرون کار داشت
تهیونگ:اوکی
رفتم توی اتاقم یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم خوابیدم
*ویو ا/ت*
میا:ا/ت
ا/ت:اوم؟
میا:میگم بریم دور دور
ا/ت:واقعا خستم میا بزار یه روز دیگه
میا:ایش بابا توهم اه اصلا پایه نیستی
ا/ت:خوب حالا کجا بریم؟
میا:بریم بار
ا/ت:اصلا اونجا هم شد جا🫤
میا:چس نکن بیا بریم دیگه ساعت ۹ منتظرتم بایی
ا/ت:کله خر بدبخت
اصلا حوصله نداشتم ولی دلم نیومد نارحتش کنم رفتم خونه لباس در آوردم جلو تی وی روی کاناپه دراز کشیدم
°ویو کاترین °
اه اه اصلا این جلسه کوفتی کل روزمو گرفت
همین جوری با خودم جنگ داشتم که گوشیم زنگ خورد
بیونگ هول:به به خانم کجا بودی زنگ نمیزنی
کاترین: اینو منم باید بگم نه تو 😒
بیونگ هول :چیشده اعصبانی
کاترین:الان زنگ زدی اعصابمو بیشتر خورد کردی خداحافظ
قط کرد😌🤌
بدم میاد دیگه ازش خیلی جدیدا مشکوک میزنه رسیدم خونه
کاترین :انیو
م/ت:سلام دخترم جلسه چطور بود؟
کاترین :اصلا گند کلا روزمو گرفته بودಠ︵ಠ
تهیونگ اومدع؟
م/ت:تو اتاقشع
رفتم بالا در زدم
دیدم جواب نمیده دوباره در زدم نگران شدم در وا کردم
دیدم آقا تو خواب هفت پادشاهِ
رفتم توی اتاق خودم ولو شدم رو تخت
دایون پیام داده بود پس زنگ زدم بهش ببینم چی میگه
دایون:الو چطوری کاتی
کاترین: خوبم جونم چیشده؟
دایون:لباس چی میپوشی؟
کاترین: براچی؟
دایون:مگه تهیونگ بهت نگفت خرع
کاترین :والا من اومدم خونه رفتم دیدم آقا خواب هفت پادشاه داره میبینه
دایون:اوکی اشکال ندارد ساعت ۱۰ داریم میرم بار بیا
کاترین :اوکی من برم بای
دایون:اوکی بای
*ویو ا/ت*
ساعت ۸شب بود رفتم یه دوش گرفتم
لباسم و پوشیدم زنگ زدم میا که بریم
سوار ماشین بودم که.......
ببینید شرطا نرسید ولی من گذاشتم
شما هم حمایت کنید دیگه (ಠ_ಠ)━☆゚.*・。゚✨
۲.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.