hold my hand
برای یک لحظه اتفاقات دیشب اومد جلوی چشمام .
سریع رفتم طبقهٔ بالا و در رو باز کردم
دختره روی زمین خوابیده بود و توی خودش جمع شده بود .
یکم نگاهش کردم ، خوابِ خواب بود .
بنظرم ايده ی خوبی بود که اون رو جای دوس دخترم جا بزنم .
رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم و رفتم پایین توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت و لباس پوشیدم و رفتم بیرون
_آجوما لطفا حواست به این دختره باشه تره بیرون و لطفا دوتا اتاق طبقهٔ دوم که پیش هم هستن رو برای من و دختره آماده کن
کمک خواستی به بادیگارد ها بگو من تا شب برنمی گردم
×چشم به سلامت
ویو ا.ت
چشم هام رو که باز کردم دیدم توی یا اتاق بزرگ ام و روی تخت دو نفره .
سریع از جام بلند شدم دنبال ساعت گشتم ساعت ۱ ظهر بود
بدو از اتاق رفتم بیرون و به در حروج حمله ور شدم که دیدم باز نمیشه . شروع کردم داد زدن که یکدفعه همون خانم دیشبی عه از طبقهٔ بالا گفت
×دخترم داد نزن صدات توی سرم می پیچه
+تو رو خدا بیا در رو باز کن من باید برم
شما کی هستین از جون من چی می خوایین ؟
از پشت سرم صدای چرخیدن کلید توی در رو شنیدم سریع برگشتم سمت در که فرار کنم که با سر رفتم توی دل یک نفر و اون شونه هام رو گرفت و به سمت داخل هدایتم کرد
سرم رو که بالا آوردم دیدم همون پسرَست
_اگه سوالی داری می تونی از من بپرسی ،آجوما چیزی نمی دونه خشگلم
+اوق ... پسره ی حال بهم زن برو کنار من باید برم .
وقتی داشتم می رفتم مچ دستم رو گرفت و کشید
_ خیلی دوس داری اون روی من رو ببینی
بعد اون یکی دستش رو آورد جلوم ،دستش خونی بود و خون همین طور داشت از دستش می چکید
_حالا گمشو برو توی همون اتاقی که بودی تا بیام
نمی دونم چرا به حرفش گوش دادم و رفتم توی اون اتاق لعنتی . بعد از ۵مین اومد نشست جلوم
_ خب اسمت چیه ؟
+به تو چه ربطی داره ؟
که یکدفعه بلند شد و محکم فکم رو گرفت توی دستش و فشرد . اینقدر درد داشت که فکر کردم الانه که فکم بشکنه .
_دوباره می پرسم ،اسمت چیه؟(با داد)
+ا.ت
بعد شروع کردم گریه کردن
_فامیلت ؟
+کیم
بعد محکم به عقب هلم داد و رفت .
هنوز از در بیرون نرفته بود که دوباره برگشت
_دفعه ی بعد که حاضر جوابی کنی زبونت رو از حلقت می کشم بیرون، فهمیدی؟
به نشانهی بله سرم رو تکون داد
پایان پارت سه
سریع رفتم طبقهٔ بالا و در رو باز کردم
دختره روی زمین خوابیده بود و توی خودش جمع شده بود .
یکم نگاهش کردم ، خوابِ خواب بود .
بنظرم ايده ی خوبی بود که اون رو جای دوس دخترم جا بزنم .
رفتم سمتش و براید استایل بغلش کردم و رفتم پایین توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت و لباس پوشیدم و رفتم بیرون
_آجوما لطفا حواست به این دختره باشه تره بیرون و لطفا دوتا اتاق طبقهٔ دوم که پیش هم هستن رو برای من و دختره آماده کن
کمک خواستی به بادیگارد ها بگو من تا شب برنمی گردم
×چشم به سلامت
ویو ا.ت
چشم هام رو که باز کردم دیدم توی یا اتاق بزرگ ام و روی تخت دو نفره .
سریع از جام بلند شدم دنبال ساعت گشتم ساعت ۱ ظهر بود
بدو از اتاق رفتم بیرون و به در حروج حمله ور شدم که دیدم باز نمیشه . شروع کردم داد زدن که یکدفعه همون خانم دیشبی عه از طبقهٔ بالا گفت
×دخترم داد نزن صدات توی سرم می پیچه
+تو رو خدا بیا در رو باز کن من باید برم
شما کی هستین از جون من چی می خوایین ؟
از پشت سرم صدای چرخیدن کلید توی در رو شنیدم سریع برگشتم سمت در که فرار کنم که با سر رفتم توی دل یک نفر و اون شونه هام رو گرفت و به سمت داخل هدایتم کرد
سرم رو که بالا آوردم دیدم همون پسرَست
_اگه سوالی داری می تونی از من بپرسی ،آجوما چیزی نمی دونه خشگلم
+اوق ... پسره ی حال بهم زن برو کنار من باید برم .
وقتی داشتم می رفتم مچ دستم رو گرفت و کشید
_ خیلی دوس داری اون روی من رو ببینی
بعد اون یکی دستش رو آورد جلوم ،دستش خونی بود و خون همین طور داشت از دستش می چکید
_حالا گمشو برو توی همون اتاقی که بودی تا بیام
نمی دونم چرا به حرفش گوش دادم و رفتم توی اون اتاق لعنتی . بعد از ۵مین اومد نشست جلوم
_ خب اسمت چیه ؟
+به تو چه ربطی داره ؟
که یکدفعه بلند شد و محکم فکم رو گرفت توی دستش و فشرد . اینقدر درد داشت که فکر کردم الانه که فکم بشکنه .
_دوباره می پرسم ،اسمت چیه؟(با داد)
+ا.ت
بعد شروع کردم گریه کردن
_فامیلت ؟
+کیم
بعد محکم به عقب هلم داد و رفت .
هنوز از در بیرون نرفته بود که دوباره برگشت
_دفعه ی بعد که حاضر جوابی کنی زبونت رو از حلقت می کشم بیرون، فهمیدی؟
به نشانهی بله سرم رو تکون داد
پایان پارت سه
۳.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.