My Ex
#My_Ex
part 5
-میتونی خودت بپوشی؟!
+.... عا....نـ... ار.. ه مش.. کلی نیست
-تو نمیتونی درست حرف بزنی بعد مطمئنی میتونی؟!
+نه (سرشو انداخت پایین)
-خب کمکت میکنم
+نه نه نمیخ.. واد
-لج باز نشو
جنگکوک جلو ا/ت اومد زیپ پیرهنشو باز کنه(خب فرض کنین جنگکوک اومد جلو ات جوری ک انگار بغلش کرده زیپ پیرهنشو باز کرد)
-خب چشامو میبندم درش بیار(چشاشو بست)
ویو جنگکوک
چشامو بستم منتظر بودم لباسشو در بیاره ولی.....
یه چیز نرم رو لبم حس کردم چشامو باز کردم خشکم زد
بی اختیار اشکم ریخت
من.. من چقدر... چقدر... دلم برای لباش تنگ شده بود(اشک)
همش5 ثانیه بود سریع خودشو عقب کشید دستشو گذاشت رو لبش
+من... من چیکار کردم... معذرت...
ویو ا/ت نفهمیدم دارم چیکار میکنم تا اومدم معذرت خواهی کنم اومد جلو لبشو رو لبم گذاشت
هیچ مقاومتی نکردم راستش دلم نمیخواست مقاومت کنم
(جنگکوک دستش دور گردن ا/ت انداخت و یه دستش دور کمرش انداخت و ا/ت به خودش نزدیک کرد
ا/ت هم پاشو دور کمر جنگکوک حلقه کرد
[ا/ت رو تخت نشست جنگکوک جلوی تخت رو زانوش وایستاده]
جنگکوک مثل تشنه ها میبوسید ولی اروم چون اگه خشن بوسش میکرد ا/تو نمیشد کنترل کرد
جنگکوک مثل کف دستش میشناختش همه چیز و میدونست چیزایی دربارش میدونست که حتا ا/ت خودش نمیدونست)
+از اینکه هنوز همه چی یادش بود دلم لرزید
من هنوز دوسش داشتم.... ولی نمیخواستم انقدر زود
تسلیمش بشم
بعد از 3دقیقه نفس کم اوردن از هم جدا شدن
-میترسیدم تو چشاش نگاه کنم میترسیدم همینجوری بی حس باشه ولی وقتی نگاش کردم... این الان ا/ت خودمه
ا/ت مهربونم کیوتکم
خودش نمیدونه ولی برای همه چیزش از ریز تا درشتش تنگ شده بود
نمیدونه ولی چه شبایی ک وقتی حالم بود به فکر اینکه مثل همیشه تو بغلشم و سرم و نوازش میکنه خوابم میبرد
نمیدونه ولی من دیوانه وار عاشقش بودم
ادامه دارد...
part 5
-میتونی خودت بپوشی؟!
+.... عا....نـ... ار.. ه مش.. کلی نیست
-تو نمیتونی درست حرف بزنی بعد مطمئنی میتونی؟!
+نه (سرشو انداخت پایین)
-خب کمکت میکنم
+نه نه نمیخ.. واد
-لج باز نشو
جنگکوک جلو ا/ت اومد زیپ پیرهنشو باز کنه(خب فرض کنین جنگکوک اومد جلو ات جوری ک انگار بغلش کرده زیپ پیرهنشو باز کرد)
-خب چشامو میبندم درش بیار(چشاشو بست)
ویو جنگکوک
چشامو بستم منتظر بودم لباسشو در بیاره ولی.....
یه چیز نرم رو لبم حس کردم چشامو باز کردم خشکم زد
بی اختیار اشکم ریخت
من.. من چقدر... چقدر... دلم برای لباش تنگ شده بود(اشک)
همش5 ثانیه بود سریع خودشو عقب کشید دستشو گذاشت رو لبش
+من... من چیکار کردم... معذرت...
ویو ا/ت نفهمیدم دارم چیکار میکنم تا اومدم معذرت خواهی کنم اومد جلو لبشو رو لبم گذاشت
هیچ مقاومتی نکردم راستش دلم نمیخواست مقاومت کنم
(جنگکوک دستش دور گردن ا/ت انداخت و یه دستش دور کمرش انداخت و ا/ت به خودش نزدیک کرد
ا/ت هم پاشو دور کمر جنگکوک حلقه کرد
[ا/ت رو تخت نشست جنگکوک جلوی تخت رو زانوش وایستاده]
جنگکوک مثل تشنه ها میبوسید ولی اروم چون اگه خشن بوسش میکرد ا/تو نمیشد کنترل کرد
جنگکوک مثل کف دستش میشناختش همه چیز و میدونست چیزایی دربارش میدونست که حتا ا/ت خودش نمیدونست)
+از اینکه هنوز همه چی یادش بود دلم لرزید
من هنوز دوسش داشتم.... ولی نمیخواستم انقدر زود
تسلیمش بشم
بعد از 3دقیقه نفس کم اوردن از هم جدا شدن
-میترسیدم تو چشاش نگاه کنم میترسیدم همینجوری بی حس باشه ولی وقتی نگاش کردم... این الان ا/ت خودمه
ا/ت مهربونم کیوتکم
خودش نمیدونه ولی برای همه چیزش از ریز تا درشتش تنگ شده بود
نمیدونه ولی چه شبایی ک وقتی حالم بود به فکر اینکه مثل همیشه تو بغلشم و سرم و نوازش میکنه خوابم میبرد
نمیدونه ولی من دیوانه وار عاشقش بودم
ادامه دارد...
۵.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.