پارت هفتم
پارت_هفتم
وقتی مامانم از اتاق بیرون رفت. با کمک گوشی ایی که جیمین داد و شماره شو روی کاغذ نوشت تماس گرفتم.
جیمین :بله ا/ت اتفاقی افتاده؟
ا/ت:نه معلومه که نه همچی خوبه فقط اگه زحمتی نیست میشه بیای اتاق میخوام دراجبه چیزی بگم
جیمین :باشه حتما.
و قطع کرد
*(ویو یونا) *
صورتم میسوخت میخواستم انتقام خانم پارک رو بگیرم.
ولی هفته ی دیگه چون الان کارای مهم تری دارم مثل جذب کردن خودم به جیمین. نمیزارم ا/ت برنده ی این بازی بشه.
گوشیم زنگ خورد مامانم بود
( م/ی مامان یونا هستش گیج نشید)
تلفن رو برداشتم و میخواستم نقشه ی اولم رو عملی کنم یعنی متنفر کردنه مامانم به ا/ت
یونا:مامان(با صدای گریه آلود)
م/ی:چیشده دخترم چرا داری گریه میکنی
یونا:با ا/ت دعوام شد زدش محکم تو صورتم داره خون میاد
م/ی:واقعا که چفدر نمک نشاسه الان میام پیشت.
*(ویو ا/ت) *
داشتم با دستام بازی میکردم و منتظر جیمین بیاد خدا کنه بگه باشه.
جیمین وارد شد
جیمین :جانم چیزه..... کاری داشتی ا/ت بانو
با کلمه ی ا/ت بانو زدم زیره خنده و گفتم
ا/ت:خیلی باحال گفتی جیمین راستیتش میخوام یچی بهت بگم
جیمین :جانم بفرما
ا/ت:میگم مامان من میشه چندروز تو عمارت شما یک اتاق کوچک بدین زندگی کنه
جیمین :باشه حتما قدمش روی چشمانم
ا/ت:واقعا برای همچی ازت ممنونم کاش روزی برسه تا جبران کنم
جیمین :نیازی به جبران نیست بالاخره تو هم کار میکنی من دیگه برم کاری داشتی بگو باییی
ا/ت:نه بابا چه کاری بایی
رفت و منم به این همه مهربونی اون قلبم یک جوری شده بود.
نه ا/ت احمق چرا اینجوری میشی آخه....
*(چند روز بعد) *
کاملا سره پا شده بودم و زخم چاقو کمی برترف شده بود ولی دکتر گفته کلیه ام یک زخم شده و ممکن دچار اشکال شه.
خاله اومده بود به عمارت ولی اصلا نگاهم نمیکرد و انگار ازم متنفر بود.
داشتم آشپزی میکردم که یهو خاله اومد پیشم و گفت
م/ی:دختره ی بی حیا تو زدی تو صورته دختره من؟
ا/ت:متوجه نشدم خاله یعنی چی؟
م/ی:بزار متوجه ات کنم
موهامو توی دستاش گرفت و پیچوند و جیغم هوا رفت.
که خانم پارک اومد و جداش کرد.
(یاد آوردی ت/م مامان جیمین بود)
ت/م:داری چه غلطی میکنی هان؟؟؟
م/ی:این ا/ت به دختره من سلیلی زده و صورت دختره من خون اومده
داشتن بحث میکردن که یهو یونا اومدن خانم پارک یونا رو حل داد که خرد زمین بعدش گفت
ت/م:این دختره تو به ا/ت چاقو زده؟
م/ی:این امکان نداره
ت/م:از دختره دسته گلت بپرس
خاله به یونا نگاه کرد و یونا جواب داد
یونا:آره چاقو زدم ولی از عمد نبود حادثه بود
خاله فوری دسته دخترشو گرفت و رفت.
من از این همه درد خسته شده بودم و فورا گریه کردم که خانم پارک اومد و گفت
خسته شدممم😂😂
وقتی مامانم از اتاق بیرون رفت. با کمک گوشی ایی که جیمین داد و شماره شو روی کاغذ نوشت تماس گرفتم.
جیمین :بله ا/ت اتفاقی افتاده؟
ا/ت:نه معلومه که نه همچی خوبه فقط اگه زحمتی نیست میشه بیای اتاق میخوام دراجبه چیزی بگم
جیمین :باشه حتما.
و قطع کرد
*(ویو یونا) *
صورتم میسوخت میخواستم انتقام خانم پارک رو بگیرم.
ولی هفته ی دیگه چون الان کارای مهم تری دارم مثل جذب کردن خودم به جیمین. نمیزارم ا/ت برنده ی این بازی بشه.
گوشیم زنگ خورد مامانم بود
( م/ی مامان یونا هستش گیج نشید)
تلفن رو برداشتم و میخواستم نقشه ی اولم رو عملی کنم یعنی متنفر کردنه مامانم به ا/ت
یونا:مامان(با صدای گریه آلود)
م/ی:چیشده دخترم چرا داری گریه میکنی
یونا:با ا/ت دعوام شد زدش محکم تو صورتم داره خون میاد
م/ی:واقعا که چفدر نمک نشاسه الان میام پیشت.
*(ویو ا/ت) *
داشتم با دستام بازی میکردم و منتظر جیمین بیاد خدا کنه بگه باشه.
جیمین وارد شد
جیمین :جانم چیزه..... کاری داشتی ا/ت بانو
با کلمه ی ا/ت بانو زدم زیره خنده و گفتم
ا/ت:خیلی باحال گفتی جیمین راستیتش میخوام یچی بهت بگم
جیمین :جانم بفرما
ا/ت:میگم مامان من میشه چندروز تو عمارت شما یک اتاق کوچک بدین زندگی کنه
جیمین :باشه حتما قدمش روی چشمانم
ا/ت:واقعا برای همچی ازت ممنونم کاش روزی برسه تا جبران کنم
جیمین :نیازی به جبران نیست بالاخره تو هم کار میکنی من دیگه برم کاری داشتی بگو باییی
ا/ت:نه بابا چه کاری بایی
رفت و منم به این همه مهربونی اون قلبم یک جوری شده بود.
نه ا/ت احمق چرا اینجوری میشی آخه....
*(چند روز بعد) *
کاملا سره پا شده بودم و زخم چاقو کمی برترف شده بود ولی دکتر گفته کلیه ام یک زخم شده و ممکن دچار اشکال شه.
خاله اومده بود به عمارت ولی اصلا نگاهم نمیکرد و انگار ازم متنفر بود.
داشتم آشپزی میکردم که یهو خاله اومد پیشم و گفت
م/ی:دختره ی بی حیا تو زدی تو صورته دختره من؟
ا/ت:متوجه نشدم خاله یعنی چی؟
م/ی:بزار متوجه ات کنم
موهامو توی دستاش گرفت و پیچوند و جیغم هوا رفت.
که خانم پارک اومد و جداش کرد.
(یاد آوردی ت/م مامان جیمین بود)
ت/م:داری چه غلطی میکنی هان؟؟؟
م/ی:این ا/ت به دختره من سلیلی زده و صورت دختره من خون اومده
داشتن بحث میکردن که یهو یونا اومدن خانم پارک یونا رو حل داد که خرد زمین بعدش گفت
ت/م:این دختره تو به ا/ت چاقو زده؟
م/ی:این امکان نداره
ت/م:از دختره دسته گلت بپرس
خاله به یونا نگاه کرد و یونا جواب داد
یونا:آره چاقو زدم ولی از عمد نبود حادثه بود
خاله فوری دسته دخترشو گرفت و رفت.
من از این همه درد خسته شده بودم و فورا گریه کردم که خانم پارک اومد و گفت
خسته شدممم😂😂
۳.۵k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.