why you
part¹⁴
جیسو:رز رز الان این خانم کوچولو یه پسر عموت گفت دایی بعد به یونا میگه زندایی یونا کی ازدواج کردی و به ما نگفتی
یونا:من هنوز ازدواج نکردم
رزی:پس چی
یونا:۳ ماه دیگه میکنم
رزی:جیمین خیلی عوض شدی عاشق شدی وایییییییییییییییی سمه
جیمین:بزا زر بزنه
یونا:البته به اجبار
رزی:از اون گربه ای که تورو یاد یکی میانداخت که نمیدونی کیه چخبر
یونا:سوسو؟ یاد کی؟
جیمین:منو یاد کی مینداخت
رزی:نمیدونم اینطوری بود که...
"فلش بک"ویو راوی
شبی پر از باد و خاک هوایی بارونی بود پسرک داستان ما هنوز دبیرستانی بود کلا ۱۹ سال داشت و با دختر عمویش یه سمت عمارت حرکت کرده بودن
رزی:جیمین چرا از این راه اومدیم
جیمین:یه گربه اینجاس میخوام ببرمش عمارت
میو میو
رزی:این بچه گربه اینکه خیلی کیوته ولی نگاه کن اون دست و پاش شکسته ها
جیمین:اشکالی نداره اون منو یاد یه کسی میندازه که جدیدا خیلی خوابشو میبینم نمیدونم کیه فقط میدونم دختره یه دختر نازه که شبیه به این گربس
رزی:نکنه عاشق شدی
جیمین:برو بابا محاله خب بیا بریم کوچولو فردا میبرمش پس دامپزشک
"پیش دامپزشک"
دامپزشک:خب قربان این گربه زودی دست و پاش خوب میشه ولی این گربه در اوج خوشگلی و کیوتیش نفس تنگی داره و به مرور زمان خوب میشه
جیمین:تا کی ادامه داره
دامپزشک:کلا ۶ سال امیدوارم
"ویو حال"
رزی:و اینگونه بود داستان کوتاه ما
یونا،اونموقع چند سالته بود
رزی:خب جیمین ۱۹ سال داشت و من ۴ سال کوچیک ترم ازش اون موقع ۱۵ سالم بود
یونا:هوم
جیسو:بیاین بریم مردم
رزی:یونا هنوز با مینا دوستی
یونا:دوستم ولی اون خیلی میخواد باهاش حرف بزنم و همش نگرانمه و میخواد کنارم باشه ولی من سرم شلوغه الان بهترین دوستش زن پسر عمومه
یجی:
مثل سگ خوابم میاد. ولی برای موچیام پارت گذاشتم
شرت
۷ لایک
ولی اگر دیگه کم فعالیت کردم بدونین من ۳ هفته پشت کله هم امتحان دارما هنوز تازه میخوام انیمه و فیلمامو ببینم رمان بخونم و پارت بزارم🐱🐥
جیسو:رز رز الان این خانم کوچولو یه پسر عموت گفت دایی بعد به یونا میگه زندایی یونا کی ازدواج کردی و به ما نگفتی
یونا:من هنوز ازدواج نکردم
رزی:پس چی
یونا:۳ ماه دیگه میکنم
رزی:جیمین خیلی عوض شدی عاشق شدی وایییییییییییییییی سمه
جیمین:بزا زر بزنه
یونا:البته به اجبار
رزی:از اون گربه ای که تورو یاد یکی میانداخت که نمیدونی کیه چخبر
یونا:سوسو؟ یاد کی؟
جیمین:منو یاد کی مینداخت
رزی:نمیدونم اینطوری بود که...
"فلش بک"ویو راوی
شبی پر از باد و خاک هوایی بارونی بود پسرک داستان ما هنوز دبیرستانی بود کلا ۱۹ سال داشت و با دختر عمویش یه سمت عمارت حرکت کرده بودن
رزی:جیمین چرا از این راه اومدیم
جیمین:یه گربه اینجاس میخوام ببرمش عمارت
میو میو
رزی:این بچه گربه اینکه خیلی کیوته ولی نگاه کن اون دست و پاش شکسته ها
جیمین:اشکالی نداره اون منو یاد یه کسی میندازه که جدیدا خیلی خوابشو میبینم نمیدونم کیه فقط میدونم دختره یه دختر نازه که شبیه به این گربس
رزی:نکنه عاشق شدی
جیمین:برو بابا محاله خب بیا بریم کوچولو فردا میبرمش پس دامپزشک
"پیش دامپزشک"
دامپزشک:خب قربان این گربه زودی دست و پاش خوب میشه ولی این گربه در اوج خوشگلی و کیوتیش نفس تنگی داره و به مرور زمان خوب میشه
جیمین:تا کی ادامه داره
دامپزشک:کلا ۶ سال امیدوارم
"ویو حال"
رزی:و اینگونه بود داستان کوتاه ما
یونا،اونموقع چند سالته بود
رزی:خب جیمین ۱۹ سال داشت و من ۴ سال کوچیک ترم ازش اون موقع ۱۵ سالم بود
یونا:هوم
جیسو:بیاین بریم مردم
رزی:یونا هنوز با مینا دوستی
یونا:دوستم ولی اون خیلی میخواد باهاش حرف بزنم و همش نگرانمه و میخواد کنارم باشه ولی من سرم شلوغه الان بهترین دوستش زن پسر عمومه
یجی:
مثل سگ خوابم میاد. ولی برای موچیام پارت گذاشتم
شرت
۷ لایک
ولی اگر دیگه کم فعالیت کردم بدونین من ۳ هفته پشت کله هم امتحان دارما هنوز تازه میخوام انیمه و فیلمامو ببینم رمان بخونم و پارت بزارم🐱🐥
۲.۹k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.