چــایی کـه تــو مـی آوری انـگار شراب است
چــایی کـه تــو مـیآوری انـگار شراب است
این شاعر عاشق به همان چای خراب است
من عـاشق عشقـم، چه بسوزم، چه بسازم
عشق است که هر کار کند عین صواب است
معشـوق اگـر خـون مـرا ریـخت بـهحق ریخت
خونریزی معشوق هم از روی حساب است
تب کردن تــو، مُــردن من هــر دو بهـــانــه
عشق است که بین من و تو در تبوتاب است
صــد بــار تفـأل زدم و فـال یـکـی بـــود
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
این شاعر عاشق به همان چای خراب است
من عـاشق عشقـم، چه بسوزم، چه بسازم
عشق است که هر کار کند عین صواب است
معشـوق اگـر خـون مـرا ریـخت بـهحق ریخت
خونریزی معشوق هم از روی حساب است
تب کردن تــو، مُــردن من هــر دو بهـــانــه
عشق است که بین من و تو در تبوتاب است
صــد بــار تفـأل زدم و فـال یـکـی بـــود
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
۷۵۷
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.