فیک//عشق خونین///bleeding heart//
پارت⁴☆
ویو مادر نیولا
روز بعد
.
.
به برادرم زنگ زدم و گفتم که ساعت چنده مهمونیتون شروع میشه گفت که تو زود تر بیا منم ساعت ۵ بود که
اومدم نیولا رو صدا کردم و گفتم داریم میریم خونه ی دایی و اون از خوشحالی بالا و پایین پرید
یه هودی مشکی پوشوندمش و اون گفت
مامانیییی(در حال خر کردن)
^بله
میشه این ۲ تا گوش گربه رو به موهام وصل کنییی؟!!!
^آخه چرا این !؟ این برات خیلی بزرگه برای من اندازه میشه؟
لطفااااا
^باشه تا مهمونا نیومدن میتونی بزاری سرت حالا بندازش توی کیف
نیولا انداخت و منم چنتا لباس اضافه برای خودم و نیولا برداشتم .
و بعد یه لباس سفید آستین بلند پوشیدم و بعد کمی خط چشم و دور چشمو کمی سایه ی قرمز زدم و لبمم یه برق لب قرمز زدم و بعد از یه ارایش ساده کیفمو برداشتمو و دست نیولا رو گرفتم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدیم
کمربند نیولا رو بستم و رانندگی کردم
.
.
.
رسیدم به خونش و ماشینو جلوی درش عمودی گذاشتم و پیاده شدم که شنیدم کسی داره صدام میکنه
ویو برادر مادر نیولا
تا صدای ماشینو شنیدم بدو بدو از پنجره کلمو انداختم و بیرون و داد زدم
&خواهریی جونممم(داد)
که دیرم زهره ترک شد و گف
^ دیوونه یکی تورو اینجوری ببینه میگه دیوونه ای!
&اشکال نداره من دیوونه ی تو ام
^تو زن داری خر
&بازم حالا
^حالا که زحمت کشیدی خودتو از پنجره انداختی بیرون بیا پایین ماشینو پارک کن(با لحجه خواهر و برادری خودتون میدونین چی میگم😆)
&تو ماشینو تا اینجا روندی خو الانم پارک کن دیگه
^نرو رو مخم خودت خوب میدونی چرا نمیتونم پارک کنم
&خا بابا
^یعنی بیام بالا ......
&بیا تو پارکینگ پارک کن
&برات ميندازم فقط بگیرش
چرا بگیرمش ؟!
&یعنی اگه بیفته پایین دخلت اومدس
^پس نمیگیرم که بشکنه
براش انداختم و دیدم داره به زمین میخوره که......
شرط پارت بعد ۳ لایک
ویو مادر نیولا
روز بعد
.
.
به برادرم زنگ زدم و گفتم که ساعت چنده مهمونیتون شروع میشه گفت که تو زود تر بیا منم ساعت ۵ بود که
اومدم نیولا رو صدا کردم و گفتم داریم میریم خونه ی دایی و اون از خوشحالی بالا و پایین پرید
یه هودی مشکی پوشوندمش و اون گفت
مامانیییی(در حال خر کردن)
^بله
میشه این ۲ تا گوش گربه رو به موهام وصل کنییی؟!!!
^آخه چرا این !؟ این برات خیلی بزرگه برای من اندازه میشه؟
لطفااااا
^باشه تا مهمونا نیومدن میتونی بزاری سرت حالا بندازش توی کیف
نیولا انداخت و منم چنتا لباس اضافه برای خودم و نیولا برداشتم .
و بعد یه لباس سفید آستین بلند پوشیدم و بعد کمی خط چشم و دور چشمو کمی سایه ی قرمز زدم و لبمم یه برق لب قرمز زدم و بعد از یه ارایش ساده کیفمو برداشتمو و دست نیولا رو گرفتم و از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدیم
کمربند نیولا رو بستم و رانندگی کردم
.
.
.
رسیدم به خونش و ماشینو جلوی درش عمودی گذاشتم و پیاده شدم که شنیدم کسی داره صدام میکنه
ویو برادر مادر نیولا
تا صدای ماشینو شنیدم بدو بدو از پنجره کلمو انداختم و بیرون و داد زدم
&خواهریی جونممم(داد)
که دیرم زهره ترک شد و گف
^ دیوونه یکی تورو اینجوری ببینه میگه دیوونه ای!
&اشکال نداره من دیوونه ی تو ام
^تو زن داری خر
&بازم حالا
^حالا که زحمت کشیدی خودتو از پنجره انداختی بیرون بیا پایین ماشینو پارک کن(با لحجه خواهر و برادری خودتون میدونین چی میگم😆)
&تو ماشینو تا اینجا روندی خو الانم پارک کن دیگه
^نرو رو مخم خودت خوب میدونی چرا نمیتونم پارک کنم
&خا بابا
^یعنی بیام بالا ......
&بیا تو پارکینگ پارک کن
&برات ميندازم فقط بگیرش
چرا بگیرمش ؟!
&یعنی اگه بیفته پایین دخلت اومدس
^پس نمیگیرم که بشکنه
براش انداختم و دیدم داره به زمین میخوره که......
شرط پارت بعد ۳ لایک
۲.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.