why you
part¹⁸
رزی:پس دعای خانوادت گرفته
یونا:رزی دعای اونا گرفته و نفرین من ، من نمیخواستم عروس رونا بشم اون از نظرم فراری بود اون ادم خوبی هستا ولی مادربزرگم حتی تو وصیتنامه اش هم هیچی به غیر از دعای خیر ازدواج یونا و عروس خانواده رونا شدن نوشت و من از اون روز زندگیمو و خودمو رونا رو نفرین میکردم خیلی هم باحال بود"خنده"
رزی:خب حالا بیا منو جیسو رو ببر بگردون
یونا:میخواستم ببینم اگر میخواین بیاین شرکت بیان چون دارم میرم سرکارم"خنده"
جیسو:اوکی"دهن پر"
یجی:سلام یونا
یونا:سلام یجی
"شرکت"
رزی:کیم تهیونگ بیا باهم عکس بگیریم
ته:اوا سلام چه یونگ چخبر کی رسیدی
رزی:تازه
جیسو:رز رز زودی عکس بگیر کار کیم تهیونگ دارم
رزی:شما فامیل نیستین
جیسو:نه نیستیم
"دفتر ته"
جیسو:خب تهیونگ بگو ببینم سوکجین کجاست خبر نمیگیره
ته:نونا هیونگم سرش شلوغه بدبخت تو دوست دخترش هستی
جیسو:نکنه این خوبه که سینگل باشه من ۲۶ سالمه اونم ۲۷ سال
ته:چی شده از هامبورگ برگشتی
جیسو:دلم برا سوکجینی تنگ شده
ته:میخوای بگم همه اینا برن مرخصی بعد منم زنگ بزنم جین بریم بگردیم
جیسو:یس
"بیرون دفتر"
ته:همه گوش کنید هرکس میخواد میتونه تا ساعت ۱۰ شب اینجا بمونه و از فردا مرخصی ۴ ماهه دارین
همه:هورااااااااااااااااا
یونا:نههههههههههه
جیسو:یزید سکوت کن
یونا:نمیخوام پس من امشب تا ۱۱ میمونم
ته:من اون موقع میخوام برم خونم
یونا:هی روزگار
"ساعت ۱۰"
یونا:خداحافظ خداحافظ راستی جیسو و رزی کجان
ته:اونا رو جیمین برد زندگی خوب پیش میره
یونا:نمیدونم جدیدا با مینا حرفی نزدم یونگی و سولا که رو هوان اینقدر حالشون نپرسیدم ولی اونا هم دیگه جوابمو نمیدن
ته:یونا یه چیزی بین خودمون باشه
یونا:چی
ته:فرداقراره تو عمارت پارک جیسو رو سورپرایز کنم
یونا:خجالت بکش تو ازش کوچک تری
ته:نه این دیگه چه اسکله اون دوست پسر داره حالا میخوام با دوست پسرش سر صبح سوپرایزش کنم به نظرت میشه
یونا:اره میشه خب تا صبح خداحافظ
"صبح عمارت پارک"
همه:هیس
رزی:جیسو بلندشو بیا صبحونه
جیسو:هوم الان میام"خوابالود"
رزی:جیسویه سوال ما دیروز کی رسیدیم
جیسو:ما ساعت"تعجب"سوکجینننننننننننن"پرید بغلش"
همه:سورپرایز
یونا:واقعا خوشحال شد خز حالا میشه دوباره شرکتو باز کنی"ذوق"
ته:نچ
همه:سلام خانم بزرگ
رونا:سلام به همه راستی یونا دیدی دعا خانوادت گرفت
یونا:خانم بزرگ برای اونا دعا برای من نفرین "پوزخند"
رونا:چه دختر پر رویی
یونا:من که نمیتونم جلو مین رونا فراری خاندان مین پرور نباشم
جیمین:معذرت خواهی کن یونا
یونا:عمرا
جیمین:گفتم معذرت خواهی کن"عربده"
یونا:معذرت میخوام خانم بزرگ"بی حال"
رونا:جیمین سرش داد نزن اون و بقیه خاندان مین میدونن من فرار کردم ولی یادم نیست چرا
رزی:پس دعای خانوادت گرفته
یونا:رزی دعای اونا گرفته و نفرین من ، من نمیخواستم عروس رونا بشم اون از نظرم فراری بود اون ادم خوبی هستا ولی مادربزرگم حتی تو وصیتنامه اش هم هیچی به غیر از دعای خیر ازدواج یونا و عروس خانواده رونا شدن نوشت و من از اون روز زندگیمو و خودمو رونا رو نفرین میکردم خیلی هم باحال بود"خنده"
رزی:خب حالا بیا منو جیسو رو ببر بگردون
یونا:میخواستم ببینم اگر میخواین بیاین شرکت بیان چون دارم میرم سرکارم"خنده"
جیسو:اوکی"دهن پر"
یجی:سلام یونا
یونا:سلام یجی
"شرکت"
رزی:کیم تهیونگ بیا باهم عکس بگیریم
ته:اوا سلام چه یونگ چخبر کی رسیدی
رزی:تازه
جیسو:رز رز زودی عکس بگیر کار کیم تهیونگ دارم
رزی:شما فامیل نیستین
جیسو:نه نیستیم
"دفتر ته"
جیسو:خب تهیونگ بگو ببینم سوکجین کجاست خبر نمیگیره
ته:نونا هیونگم سرش شلوغه بدبخت تو دوست دخترش هستی
جیسو:نکنه این خوبه که سینگل باشه من ۲۶ سالمه اونم ۲۷ سال
ته:چی شده از هامبورگ برگشتی
جیسو:دلم برا سوکجینی تنگ شده
ته:میخوای بگم همه اینا برن مرخصی بعد منم زنگ بزنم جین بریم بگردیم
جیسو:یس
"بیرون دفتر"
ته:همه گوش کنید هرکس میخواد میتونه تا ساعت ۱۰ شب اینجا بمونه و از فردا مرخصی ۴ ماهه دارین
همه:هورااااااااااااااااا
یونا:نههههههههههه
جیسو:یزید سکوت کن
یونا:نمیخوام پس من امشب تا ۱۱ میمونم
ته:من اون موقع میخوام برم خونم
یونا:هی روزگار
"ساعت ۱۰"
یونا:خداحافظ خداحافظ راستی جیسو و رزی کجان
ته:اونا رو جیمین برد زندگی خوب پیش میره
یونا:نمیدونم جدیدا با مینا حرفی نزدم یونگی و سولا که رو هوان اینقدر حالشون نپرسیدم ولی اونا هم دیگه جوابمو نمیدن
ته:یونا یه چیزی بین خودمون باشه
یونا:چی
ته:فرداقراره تو عمارت پارک جیسو رو سورپرایز کنم
یونا:خجالت بکش تو ازش کوچک تری
ته:نه این دیگه چه اسکله اون دوست پسر داره حالا میخوام با دوست پسرش سر صبح سوپرایزش کنم به نظرت میشه
یونا:اره میشه خب تا صبح خداحافظ
"صبح عمارت پارک"
همه:هیس
رزی:جیسو بلندشو بیا صبحونه
جیسو:هوم الان میام"خوابالود"
رزی:جیسویه سوال ما دیروز کی رسیدیم
جیسو:ما ساعت"تعجب"سوکجینننننننننننن"پرید بغلش"
همه:سورپرایز
یونا:واقعا خوشحال شد خز حالا میشه دوباره شرکتو باز کنی"ذوق"
ته:نچ
همه:سلام خانم بزرگ
رونا:سلام به همه راستی یونا دیدی دعا خانوادت گرفت
یونا:خانم بزرگ برای اونا دعا برای من نفرین "پوزخند"
رونا:چه دختر پر رویی
یونا:من که نمیتونم جلو مین رونا فراری خاندان مین پرور نباشم
جیمین:معذرت خواهی کن یونا
یونا:عمرا
جیمین:گفتم معذرت خواهی کن"عربده"
یونا:معذرت میخوام خانم بزرگ"بی حال"
رونا:جیمین سرش داد نزن اون و بقیه خاندان مین میدونن من فرار کردم ولی یادم نیست چرا
۳.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.