خون آشام من پارت ۱۶ (آخر)
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*
پرش زمانی به ۳ سال بعد( گشادیم میاددد ولی خلاصه ی اتفاقات)
ویو ادمین
توی این ۳ سال این ۶ تا پرنده های عاشق هروز عاشق تر از قبل میشدند و شوگا یونا رو خون آشام کرد چطوری؟ با خوردن خون شوگا
ادم با خوردن خون ، خون آشام تبدیل میشه به خون آشام(چقدر خون گفتم😂)
خوب شاید سوال پیش بیاد چرا شوگا نیومد ا/ت و آنا رو خون آشام کنه در اینجا این سوال رو خانم یونا جواب ميدند
یونا: ممنون ادمین جان واسه این هست اگه یه خون آشامی تو رو خون آشام کنه بعد با یکی دیگه از خون آشام ها رابطه داشته باشی بچه از اون خون آشام اولی میشه چون اون خون آشامت کرده
ادمین: خوب دیگه فهمیدید خوب راستی مادر یونا هم تو همون خونه موند و یونا هر روز بهش سر میزد
خوب تموم شد
یک هفته مانده به عروسی :
تهیونگ الان ۱۲۹ سالشه و ا/ت ۲۲ سالشه و تهیونگ ا/ت رو هم خون آشام کرد
نامجون ۱۳۱ سالشه و آنا ۲۲ سالشه اونم انا رو خون آشام کرد
فرداش هم رفتن کار های عروسی رو کردن
دیگه گشادیم میاد بریم روز عروسی (لیلیلیلیلیلیلیللیلیلیلیللیلیلیلیلیل)
ا/ت: وایی بچه ها خیلی ذوق دارم
انا: منم باورم نمیشه دارم ازدواج میکنم
یونا: منم باورم نمیشه
ا/ت: وقتشه بزن بریم
یونا و آنا: بریممممم
دیگه رفتن سالن عقد و عاقد خطبه رو خوند(نمیدونم چی میگن پس میگذریم همه بله رو گفتند و همو بو.سیدن)
خوب دیگه رفتن خونه زندگیشون
تهیونگ و ا/ت صاحب دوتا دختر(اولین بچه ها)
شوگا و یونا : یه پسر (دومین بچه)
آنا و نامجون هم صاحب یه پسر شدن
و تمومممممم
دستم شکست😂
دوستان دیگه شرمنده آخرش دیگه هم ذهنم بسته شد و هم گشادیم میمود دیگه خلاصه نوشتم😁
پرش زمانی به ۳ سال بعد( گشادیم میاددد ولی خلاصه ی اتفاقات)
ویو ادمین
توی این ۳ سال این ۶ تا پرنده های عاشق هروز عاشق تر از قبل میشدند و شوگا یونا رو خون آشام کرد چطوری؟ با خوردن خون شوگا
ادم با خوردن خون ، خون آشام تبدیل میشه به خون آشام(چقدر خون گفتم😂)
خوب شاید سوال پیش بیاد چرا شوگا نیومد ا/ت و آنا رو خون آشام کنه در اینجا این سوال رو خانم یونا جواب ميدند
یونا: ممنون ادمین جان واسه این هست اگه یه خون آشامی تو رو خون آشام کنه بعد با یکی دیگه از خون آشام ها رابطه داشته باشی بچه از اون خون آشام اولی میشه چون اون خون آشامت کرده
ادمین: خوب دیگه فهمیدید خوب راستی مادر یونا هم تو همون خونه موند و یونا هر روز بهش سر میزد
خوب تموم شد
یک هفته مانده به عروسی :
تهیونگ الان ۱۲۹ سالشه و ا/ت ۲۲ سالشه و تهیونگ ا/ت رو هم خون آشام کرد
نامجون ۱۳۱ سالشه و آنا ۲۲ سالشه اونم انا رو خون آشام کرد
فرداش هم رفتن کار های عروسی رو کردن
دیگه گشادیم میاد بریم روز عروسی (لیلیلیلیلیلیلیللیلیلیلیللیلیلیلیلیل)
ا/ت: وایی بچه ها خیلی ذوق دارم
انا: منم باورم نمیشه دارم ازدواج میکنم
یونا: منم باورم نمیشه
ا/ت: وقتشه بزن بریم
یونا و آنا: بریممممم
دیگه رفتن سالن عقد و عاقد خطبه رو خوند(نمیدونم چی میگن پس میگذریم همه بله رو گفتند و همو بو.سیدن)
خوب دیگه رفتن خونه زندگیشون
تهیونگ و ا/ت صاحب دوتا دختر(اولین بچه ها)
شوگا و یونا : یه پسر (دومین بچه)
آنا و نامجون هم صاحب یه پسر شدن
و تمومممممم
دستم شکست😂
دوستان دیگه شرمنده آخرش دیگه هم ذهنم بسته شد و هم گشادیم میمود دیگه خلاصه نوشتم😁
۹.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.