Part 2
وقتی رسیدم خونه در باز کردم دیدم بابام داشت...
__________________________________________________
با یه پسر جذاب که انقدر کراشعععع ( معلومه که بله خواهرم🗿)صحبت میکرد
بابام اومد جلو و گفت برو وسایلت جمع کن
+ : چرا(بغض)
پ ا.ت : گفتم برو وسایلتو جمع کن ( داد)
+ : منم رفتم بالا اتاقم وسایلم جمع کردم رفتم پایین و به بابام گفتم حالا نمیخوای بگی برا چی باید وسایلم جمع کنم؟؟
پ ا.ت : تورو فروختم به این ایشون( اشاره به جونگکوک )
+ : چییی یعنی چی تو منه دخترت اومدی فروختی به ایشون (بغض)* (هااااااا چطوررر! من بخندم یا گریه کنم؟؟🗿💔💔)*
پ ا.ت : حرف بسه برو دیگه(داد)
بادیگارد های جونگکوک اومدن ا.ت رو گرفتن سوار ماشین کردن ٫
جونگکوک هم پولارو داد به پدر ا.ت
اومد سوار شد ( کوک میگم)*
ا.ت : بدون هیچ حرفی رسیدیم به یه عمارت رفتیم داخل و جونگکوک گفت :
تو دیگه از الان باید قانون این خونه رو بدونی
یک اولن منو ارباب صدا میکنی دومن فکر فرار از سرت در نیاد وگر نه اتفاق بدی برات میوفته سومین اینه که تو کارام دخالت نمیکنی تو خونه میمونی .
*و به اجوما گفت ا.ت ببرید اتاق (اتاق جونگکوک)
اجوما : چشم ارباب
ا.ت بردن اتاق *
وقتی ا.ت اتاق دید که بزرگه (چطور بگم🗿💔💔💔اههههه)
اجوما به ا.ت گفت : دخترم اسمت چیه ؟
+ : اسمم ا.ت عه
اجوما : ا.ت اتاقت اینجا هست تو فعلا اینجا بمون استراحت کن من میرم
+ : چشم اجوما
اجوما رف*
ا.ت داشت فکر فرار تو سرش میومد نمیتونست اینجا بمونه و ا.ت نگاهی به پنجره انداخت که درش باز بود اما ارتفاعش زیاد بود ا.ت با نمیدونم چی چی اومد پایین و حواس بادیگارد هارو پرت کرد تا بتونه فرار کنه ( جونگکوک میفرماید : فکر فرار از سرت میاد وگر نه اتفاق بدی میفته )*
و بعد ا.ت گوشیش در آورد زنگ زد به آیومی*
__________________________________________________
پارت بعدی انشالله فردا🗿💔
__________________________________________________
با یه پسر جذاب که انقدر کراشعععع ( معلومه که بله خواهرم🗿)صحبت میکرد
بابام اومد جلو و گفت برو وسایلت جمع کن
+ : چرا(بغض)
پ ا.ت : گفتم برو وسایلتو جمع کن ( داد)
+ : منم رفتم بالا اتاقم وسایلم جمع کردم رفتم پایین و به بابام گفتم حالا نمیخوای بگی برا چی باید وسایلم جمع کنم؟؟
پ ا.ت : تورو فروختم به این ایشون( اشاره به جونگکوک )
+ : چییی یعنی چی تو منه دخترت اومدی فروختی به ایشون (بغض)* (هااااااا چطوررر! من بخندم یا گریه کنم؟؟🗿💔💔)*
پ ا.ت : حرف بسه برو دیگه(داد)
بادیگارد های جونگکوک اومدن ا.ت رو گرفتن سوار ماشین کردن ٫
جونگکوک هم پولارو داد به پدر ا.ت
اومد سوار شد ( کوک میگم)*
ا.ت : بدون هیچ حرفی رسیدیم به یه عمارت رفتیم داخل و جونگکوک گفت :
تو دیگه از الان باید قانون این خونه رو بدونی
یک اولن منو ارباب صدا میکنی دومن فکر فرار از سرت در نیاد وگر نه اتفاق بدی برات میوفته سومین اینه که تو کارام دخالت نمیکنی تو خونه میمونی .
*و به اجوما گفت ا.ت ببرید اتاق (اتاق جونگکوک)
اجوما : چشم ارباب
ا.ت بردن اتاق *
وقتی ا.ت اتاق دید که بزرگه (چطور بگم🗿💔💔💔اههههه)
اجوما به ا.ت گفت : دخترم اسمت چیه ؟
+ : اسمم ا.ت عه
اجوما : ا.ت اتاقت اینجا هست تو فعلا اینجا بمون استراحت کن من میرم
+ : چشم اجوما
اجوما رف*
ا.ت داشت فکر فرار تو سرش میومد نمیتونست اینجا بمونه و ا.ت نگاهی به پنجره انداخت که درش باز بود اما ارتفاعش زیاد بود ا.ت با نمیدونم چی چی اومد پایین و حواس بادیگارد هارو پرت کرد تا بتونه فرار کنه ( جونگکوک میفرماید : فکر فرار از سرت میاد وگر نه اتفاق بدی میفته )*
و بعد ا.ت گوشیش در آورد زنگ زد به آیومی*
__________________________________________________
پارت بعدی انشالله فردا🗿💔
۵.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.