My Little Heart soldier fiction part 1
My Little Heart soldier fiction part 1
هایون پزشک بود
آدم های زیادی مصدوم شدن و مردن
پزشک ارتش خودش مصدوم شده بود
هایون و به منطقه اعزام کرده بود
سوار اتوبوس شد
اتوبوس پر از سرباز بود ولی هایون نمیتونست دکتری غیر از خودش ببینه
نگران بود چطوری میخواد اون همه آدم آسیب دیده رو درمان کنه
رسید
بعد از دیدن اون همه سرباز مرده و زخمی مات موند
هوپی اومد از مچ دست هایون گرفت و هایون و برد جایی که زده بودن و تخت های زیادی چیده بودن و سقفش پوشیده بود ، کسی هم نبود
هوپی : قراره اینجا مصدوم های زیادی بیارن پس همینجا بمون و جایی نرو
هوپی داشت میرفت
هایون:ببخشید ، من تنها دکتر اینجام؟
هوپی:فعلا آره
هایون: فعلأ یعنی تا کی
هوپی:تا وقتی آدرس دکتر دیگه ای پیدا کنیم (رفت)
هایون:اُدوکه😓(چیکار کنم )
سربازاهارو آوردن
تقریباً 46 نفر بودن
هایون :یعنی چه گناهی کردم که تو یه همچین موقعیتی گیر کردم 😶🌫️
هوپی اومد به هایون گفت:کارت و شروع کن ، آدرس چهار پنج تا دکتر و پیدا کردیم ، تا بیان تو کارت رو شروع کن
هایون یه نفس عمیق کشید و رفت سراغ یکی از مصدوما
دکترا رسیدن
هایون خواست با دکترا آشناشه که اکسش و دید
ا.ت:تو !
اکس هایون(نامش بوک سو بیده) :تو!
نامجون(فرمانده)اومد
نامجون:از آشنای باهاتون خوشحالم و امیدوارم بتونیم گروه خوبی بشیم
من فرمانده کیم نامجون هستم
زیر دست نامجون اومد به نامجون گفت :قربان ،شما باید به مرز برین
نامجون رفت
دکترا مشغول شدن
هایون پزشک بود
آدم های زیادی مصدوم شدن و مردن
پزشک ارتش خودش مصدوم شده بود
هایون و به منطقه اعزام کرده بود
سوار اتوبوس شد
اتوبوس پر از سرباز بود ولی هایون نمیتونست دکتری غیر از خودش ببینه
نگران بود چطوری میخواد اون همه آدم آسیب دیده رو درمان کنه
رسید
بعد از دیدن اون همه سرباز مرده و زخمی مات موند
هوپی اومد از مچ دست هایون گرفت و هایون و برد جایی که زده بودن و تخت های زیادی چیده بودن و سقفش پوشیده بود ، کسی هم نبود
هوپی : قراره اینجا مصدوم های زیادی بیارن پس همینجا بمون و جایی نرو
هوپی داشت میرفت
هایون:ببخشید ، من تنها دکتر اینجام؟
هوپی:فعلا آره
هایون: فعلأ یعنی تا کی
هوپی:تا وقتی آدرس دکتر دیگه ای پیدا کنیم (رفت)
هایون:اُدوکه😓(چیکار کنم )
سربازاهارو آوردن
تقریباً 46 نفر بودن
هایون :یعنی چه گناهی کردم که تو یه همچین موقعیتی گیر کردم 😶🌫️
هوپی اومد به هایون گفت:کارت و شروع کن ، آدرس چهار پنج تا دکتر و پیدا کردیم ، تا بیان تو کارت رو شروع کن
هایون یه نفس عمیق کشید و رفت سراغ یکی از مصدوما
دکترا رسیدن
هایون خواست با دکترا آشناشه که اکسش و دید
ا.ت:تو !
اکس هایون(نامش بوک سو بیده) :تو!
نامجون(فرمانده)اومد
نامجون:از آشنای باهاتون خوشحالم و امیدوارم بتونیم گروه خوبی بشیم
من فرمانده کیم نامجون هستم
زیر دست نامجون اومد به نامجون گفت :قربان ،شما باید به مرز برین
نامجون رفت
دکترا مشغول شدن
۱.۴k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.