عشق پنهان
عشق پنهان
Part ⁴
جونگکوک:خب بریم؟
یوری:اره بریم
(چند دقیقه بعد)
جونگکوک:خب رسیدیم ارایشت تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت
یوری:باشه خدافظ
جونگکوک:خدافظ
(ویو یوری)
رفتم داخل سالن و گفتم برام یه ارایش لایت باشه چون از ارایشای غلیظ خوشم نمیاد موهامو هم درست کردم خیلی خوشگل شده بود بعدشم لبلس عروسمو پوشیدم و زنگ زدم به جونگکوک
جونگکوک:الو اماده شدی؟
یوری:اره بیا دنبالم
جونگکوک اومد دنبالم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد من همیشه این شبو با عشقم تصور میکردم نه اینکه بخوام یه ازدواج اجباری داشته باشم خیلی نارلحت بودم و فکر اینکه مامان و بابام توسط کسی کشته شده بودن داشت دیوونم میکرد خیلی داشتم تلاشمو میکردم که گریه نکنم اخه ارایشم خراب میشد بعد که رسیدیم گلمو دستم گرفتم و پشت پرده وایسادم عردسیم اینجوری بودش که هیچکدوم از خانواده خودم نیومده بودن فقط پدر جونگکوک و مادرش و برادرش بودن و بقیه مافیاها دلم میخواست الان پدرم پیشم بود دستشو میگرفتم و به سمت عشق زندگیم میرفتم اما حیف پرده ها کشیده شد و منم به سمت جونگکوک حرکت کردم عاقد یه چیزایی گفت و حلقه هامونو دستمون کردیم و برامون دست زدن بعدش قرار بود بریم به مهمونا خوش امد بگیم دونه دونه به میزها سر میزدیم لبخند میزدیم اما یه لبخند فیک انگار جونگکوکم از این ماجرا راضی نبود احساس میکردم پدرش مجبورش کرده ولی به من چه منم دارم همراهش بدبخت میشم رسیدیم به میز پدرو مادرش
پ.ک:به به عروس گلم به خانواده جئون خوش اومدی جئون یوری
یوری:جناب جئون هر کی ندونه شما بهتر میدونی این ازدواج به زودی تموم میشه
پ.ک:معلومه معلومه ولی باندت برای جونگکوک میشه
یوری:خیلی به پسرتون اطمینان دارید اقای جئون
جونگکوک:یوری بسه کافیه
اون پدرش از خودش بدتر بود ازش متنفرم (پدرش جونگکوک و میگه)
بعدش رفتیم خونه جونگکوک هر کدوممون تو یه اتاق جداگانه بودیم بعد از اینکه لبلسمو عوص کردم رفتم یکم اب بخورم که دیدم جونگکوک داره تلوزیون میبینه
یوری:از فردا کار اصلی رو شروع میکنیم دلم میخواد زوتر تموم بشه
جونگکوک:البته خیلی زود قاتلو پیدا میکنیم ولی اولش فردا باید باندو به نامم بزنی
یوری:نه نه سر هرکیو کلاه بزاری سر منو نمیتونی هر وقت قاتل پیدا شد باندم به نامت میشه
بعدش رفتم تو اتاقمو خوابیدم ....
(صبح)
صبح با نور خورشید بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم طبقه پایین
یوری:صب بخیر
جونگکوک:صب توهم بخیر
رفتم یکم نون و نوتلا خوردم جونگکوکم همینطور
یوری:خب بریم؟
جونگکوک:وای خدا همینجوری باید مقصد داشته باشی
یوری:میخوام یه هکر پیدا کنم که دوربینای امنیتی رو چک کنه
جونگکوک:خب من یکی از اعصای باندم هکره بهش میگم بیاد....
Part ⁴
جونگکوک:خب بریم؟
یوری:اره بریم
(چند دقیقه بعد)
جونگکوک:خب رسیدیم ارایشت تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت
یوری:باشه خدافظ
جونگکوک:خدافظ
(ویو یوری)
رفتم داخل سالن و گفتم برام یه ارایش لایت باشه چون از ارایشای غلیظ خوشم نمیاد موهامو هم درست کردم خیلی خوشگل شده بود بعدشم لبلس عروسمو پوشیدم و زنگ زدم به جونگکوک
جونگکوک:الو اماده شدی؟
یوری:اره بیا دنبالم
جونگکوک اومد دنبالم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد من همیشه این شبو با عشقم تصور میکردم نه اینکه بخوام یه ازدواج اجباری داشته باشم خیلی نارلحت بودم و فکر اینکه مامان و بابام توسط کسی کشته شده بودن داشت دیوونم میکرد خیلی داشتم تلاشمو میکردم که گریه نکنم اخه ارایشم خراب میشد بعد که رسیدیم گلمو دستم گرفتم و پشت پرده وایسادم عردسیم اینجوری بودش که هیچکدوم از خانواده خودم نیومده بودن فقط پدر جونگکوک و مادرش و برادرش بودن و بقیه مافیاها دلم میخواست الان پدرم پیشم بود دستشو میگرفتم و به سمت عشق زندگیم میرفتم اما حیف پرده ها کشیده شد و منم به سمت جونگکوک حرکت کردم عاقد یه چیزایی گفت و حلقه هامونو دستمون کردیم و برامون دست زدن بعدش قرار بود بریم به مهمونا خوش امد بگیم دونه دونه به میزها سر میزدیم لبخند میزدیم اما یه لبخند فیک انگار جونگکوکم از این ماجرا راضی نبود احساس میکردم پدرش مجبورش کرده ولی به من چه منم دارم همراهش بدبخت میشم رسیدیم به میز پدرو مادرش
پ.ک:به به عروس گلم به خانواده جئون خوش اومدی جئون یوری
یوری:جناب جئون هر کی ندونه شما بهتر میدونی این ازدواج به زودی تموم میشه
پ.ک:معلومه معلومه ولی باندت برای جونگکوک میشه
یوری:خیلی به پسرتون اطمینان دارید اقای جئون
جونگکوک:یوری بسه کافیه
اون پدرش از خودش بدتر بود ازش متنفرم (پدرش جونگکوک و میگه)
بعدش رفتیم خونه جونگکوک هر کدوممون تو یه اتاق جداگانه بودیم بعد از اینکه لبلسمو عوص کردم رفتم یکم اب بخورم که دیدم جونگکوک داره تلوزیون میبینه
یوری:از فردا کار اصلی رو شروع میکنیم دلم میخواد زوتر تموم بشه
جونگکوک:البته خیلی زود قاتلو پیدا میکنیم ولی اولش فردا باید باندو به نامم بزنی
یوری:نه نه سر هرکیو کلاه بزاری سر منو نمیتونی هر وقت قاتل پیدا شد باندم به نامت میشه
بعدش رفتم تو اتاقمو خوابیدم ....
(صبح)
صبح با نور خورشید بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم طبقه پایین
یوری:صب بخیر
جونگکوک:صب توهم بخیر
رفتم یکم نون و نوتلا خوردم جونگکوکم همینطور
یوری:خب بریم؟
جونگکوک:وای خدا همینجوری باید مقصد داشته باشی
یوری:میخوام یه هکر پیدا کنم که دوربینای امنیتی رو چک کنه
جونگکوک:خب من یکی از اعصای باندم هکره بهش میگم بیاد....
۵.۱k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.