دکتر دوست داشتنی من
دکتر دوست داشتنی من
fic:my lovely doctor
from:taehyung
part:1
ای من لی ا.ت هستم و خب داستان زندگی من اینجوریه که پدر و مادرم میخواستن من پسر بشم و به همین دلیل منو گذاشتن پیش مامان بزرگم و پیش اون بزرگ شدم و خب اون واقعا خیلی برای من زحمت کشید اما داره پیر میشه و من نمیخوام از دستش بدم...بگذریم خب،من باید مستقل بشم و به خاطر همین سه تا شغل دارم گارسون یه رستورانم صندوق دار یه سوپر مارکت و پیک موتوری (😔) راستش من یه عالمه بدهی بالا آوردم شاید بپرسین تو که سه تا شغل داری پس بدهی واسه چی؟ نکنه فک کردین تو منطقه های بالا شهر کار میکنم هاها خب نه من ا.ت بدبختم که حقوقم خیلی کمه و علاوه بر این دیر حقوقمو میدن بله
ا.ت ویو:
مثل همیشه هفت صبح بیدار شدم تا به کارام برسم و یکم هم خونه رو مرتب کنم اول رفتم سرویس بهداشتی بعد لباسامو عوض کردن شلوار و تیشرت و سویشرت که همشونم مشکی رنگ بودن بعد رفتم آشپزخونه میخواستم صبحانه آماده کنم که دیدم هیچی جز یدونه تخم مرغ نداریم پس صبحانه نخوردم تا مامان بزرگ بتونه بخوره یکم خونه و اتاقمو مرتب کردم بعد کولمو برداشتم و وسایل مورد نیازمو گذاشتم توش و از خونه زدم بیرون همین که در خونه رو بستم کسایی که بهشون بدهکار بودمو اونور خیابون دیدم پس سریع پیچیدم تو کوچه که منو نبینن کلاه سویشرتمو انداختم از همون کوچه ها خودمو رسوندم به یه جای درست حسابی از اول راه سرم گیج میرفت فک کنم به خاطر این بود که چیزی نخورده بودم نشستم رو یه نیمکت دستمو کردم از سرما دستمو کردم توی جیبم که یه پولی پیدا کردم سریع پریدم تو یه سوپر مارکتو یه چیزی خریدم و تو راه رستوران خوردم رسیدم به رستوران رفتم اتاق کارکنا لباس مخصوص پوشیدم داشتم میرفتم سفارش مشتریارو بگیرم که کسایی که بهشون بدهکار بودمو دیدم اینا اینجا چیکار میکنن آخه سریع چتریامو ریختم رو صورتمو سفارش مشتریارو گرفتم...دیگه شیفت من تموم شده بود و منم لباسمو عوض کردم و کولمو انداختم رو دوشم راه زیادی نرفته بودم که یهو...
خمارییییی😔
fic:my lovely doctor
from:taehyung
part:1
ای من لی ا.ت هستم و خب داستان زندگی من اینجوریه که پدر و مادرم میخواستن من پسر بشم و به همین دلیل منو گذاشتن پیش مامان بزرگم و پیش اون بزرگ شدم و خب اون واقعا خیلی برای من زحمت کشید اما داره پیر میشه و من نمیخوام از دستش بدم...بگذریم خب،من باید مستقل بشم و به خاطر همین سه تا شغل دارم گارسون یه رستورانم صندوق دار یه سوپر مارکت و پیک موتوری (😔) راستش من یه عالمه بدهی بالا آوردم شاید بپرسین تو که سه تا شغل داری پس بدهی واسه چی؟ نکنه فک کردین تو منطقه های بالا شهر کار میکنم هاها خب نه من ا.ت بدبختم که حقوقم خیلی کمه و علاوه بر این دیر حقوقمو میدن بله
ا.ت ویو:
مثل همیشه هفت صبح بیدار شدم تا به کارام برسم و یکم هم خونه رو مرتب کنم اول رفتم سرویس بهداشتی بعد لباسامو عوض کردن شلوار و تیشرت و سویشرت که همشونم مشکی رنگ بودن بعد رفتم آشپزخونه میخواستم صبحانه آماده کنم که دیدم هیچی جز یدونه تخم مرغ نداریم پس صبحانه نخوردم تا مامان بزرگ بتونه بخوره یکم خونه و اتاقمو مرتب کردم بعد کولمو برداشتم و وسایل مورد نیازمو گذاشتم توش و از خونه زدم بیرون همین که در خونه رو بستم کسایی که بهشون بدهکار بودمو اونور خیابون دیدم پس سریع پیچیدم تو کوچه که منو نبینن کلاه سویشرتمو انداختم از همون کوچه ها خودمو رسوندم به یه جای درست حسابی از اول راه سرم گیج میرفت فک کنم به خاطر این بود که چیزی نخورده بودم نشستم رو یه نیمکت دستمو کردم از سرما دستمو کردم توی جیبم که یه پولی پیدا کردم سریع پریدم تو یه سوپر مارکتو یه چیزی خریدم و تو راه رستوران خوردم رسیدم به رستوران رفتم اتاق کارکنا لباس مخصوص پوشیدم داشتم میرفتم سفارش مشتریارو بگیرم که کسایی که بهشون بدهکار بودمو دیدم اینا اینجا چیکار میکنن آخه سریع چتریامو ریختم رو صورتمو سفارش مشتریارو گرفتم...دیگه شیفت من تموم شده بود و منم لباسمو عوض کردم و کولمو انداختم رو دوشم راه زیادی نرفته بودم که یهو...
خمارییییی😔
۲.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.