فیک(سرنوشت )پارت ۶۲
فیک(سرنوشت )پارت ۶۲
آلیس ویو
۲ ماه بعد
از حموم که تو اتاق بود بیرون اومدم..
این چند روز و بدن درد داشتم و سرم گیج میرفت..اشتهام بیشتر از قبل شده بود از اونجایی که به بدنم نگاه میکنم فک کنم اضافه وزنم دارم..شاید چیزی که فکرشو میکنم باشه شاید شاید.
موهامو شونه زدم و به یه کش شُل بستمش..
بند پشت لباسمُ بستم و از اتاق بیرون شدم از تو آشپزخونه پارچه خیسِ که واسه تمیز کردن پله ها تو دست سرپرست خدمتکارا بود و برداشتم و به سمت راه پله ها راه افتادم...
روی زمین روی زانوهام نشستم و شروع کردم به تمیز کردن..
بابای کوک با تهیونگ و تعدادی از افرداش رفته بود به قصر خاندان جانگ واسه ساختن جاده ها برای ماشین..
از این قبل فقط خاندان جانگ میتونستن از ماشین استفاده کنن اما الان بقیه خاندان های که تو سطح دوم هستن ام میتونن ماشین داشته باشن..
تو قصر فقط مامان بزرگ که اونم تو اتاقش با هلنا بود از هلنا خاسته بود تا بدنشو ماساژ بده چون خدمتکارا نمیتونن خیلی خوب انجامش بده از هلنا میخاد.
و کوکم که تو سالن ه و در حالِ که قهوه شو میخوره کتاب که تازه به دستش رسیده رو میخونه رمان آتش بدون دود
فک کنم قشنگه چون کوک و بدجور جذب خودش کرده.
این ۲ ماه واقعیت شو بگم رابطم بهتر و بهتر از قبل شده البته فقط با کوک..
الان فک میکنم من تو انتخابم اشتباه نکردم اینکه به اون اعتماد کردم..
دونه دونه پله هارو بالا میرفتم و تمیزش میکردم..
که بالاخره تموم شد..
عرق که روی پیشونیم بود و با دستم پاکش کردم و از پله ها پایین شدم..
خاستم کمی اذیتش کنم رفتم کنارش با دستایِ کثیفم نشستم..دستمو به سمت کتاب دراز کردم که مچ دستمُ محکم تو دستاش گرفت..
جونگ کوک: میخاستی چیکار کنی؟؟
آلیس: هیچی میخای روراست باشم میخاستم کثیفش کنم همین.
جونگ کوک: دوباره که میخای اذیتم کنی..مگه بهت نگفتم به کتابام دست نزن..
آلیس: پس فهمیدی..آره میخاستم یخورده اذیتت کنم مگه جرمه؟
فنجون قهوه شو که تموم کرده بود جلوم گرفت و گفت
جونگ کوک: واسم یکی دیگه درس کن..همنجوری طعمش خوب باشه..خودت میدونی با چه طعمِ دوس دارم
آلیس: به خدمتکار میگم درس کنه من خودم کار دارم
جونگ کوک: من فقط از دست تو میخورم از من گفتن
آلیس: گفتم کار دارم..و اینکه مریضم
جونگ کوک: چیزی شده..
آلیس: چیزی خاصی نیس..اما یه حسِ دارم فک میکنم
جونگ کوک: صبر کن.. نکنه...؟!
آلیس: منم همين حسُ دارم..نمیدونم..اما فک میکنم آره..
جونگ کوک: پاشو میریم دکتر.
آلیس: نمیتونم دکتر و بگو بیاد اینجا
جونگ کوک: نمیخام کسی خبر بشه..عجله کن حاظر شو باید بریم..
آلیس: امااا
جونگ کوک: سریع...گفتم حاظر شو..
آلیس: باشههه(کشیده)
ازش دور شدم و بهسمت اتاق اومدم
از تو کمد یه لباس برداشتم و پوشیدمش..
و دیگه کاری خاصِ نکردم..بعدی اینکه صدا در اومد از اتاق بیرون شدم..
جونگ کوک سریع دستمو گرفت و دنبال خودش کشیدیم..
از در پشتی از قصر بیرون شدیم..
بادیگارد که خیلی با کوک رابطهِ نزدیکی بود با یه کالسکه جلو در وایستاده بود..
اول من سوار شدم و بعدش کوک.
کالسکه بعد از ثانیهی راه افتاد.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
آلیس ویو
۲ ماه بعد
از حموم که تو اتاق بود بیرون اومدم..
این چند روز و بدن درد داشتم و سرم گیج میرفت..اشتهام بیشتر از قبل شده بود از اونجایی که به بدنم نگاه میکنم فک کنم اضافه وزنم دارم..شاید چیزی که فکرشو میکنم باشه شاید شاید.
موهامو شونه زدم و به یه کش شُل بستمش..
بند پشت لباسمُ بستم و از اتاق بیرون شدم از تو آشپزخونه پارچه خیسِ که واسه تمیز کردن پله ها تو دست سرپرست خدمتکارا بود و برداشتم و به سمت راه پله ها راه افتادم...
روی زمین روی زانوهام نشستم و شروع کردم به تمیز کردن..
بابای کوک با تهیونگ و تعدادی از افرداش رفته بود به قصر خاندان جانگ واسه ساختن جاده ها برای ماشین..
از این قبل فقط خاندان جانگ میتونستن از ماشین استفاده کنن اما الان بقیه خاندان های که تو سطح دوم هستن ام میتونن ماشین داشته باشن..
تو قصر فقط مامان بزرگ که اونم تو اتاقش با هلنا بود از هلنا خاسته بود تا بدنشو ماساژ بده چون خدمتکارا نمیتونن خیلی خوب انجامش بده از هلنا میخاد.
و کوکم که تو سالن ه و در حالِ که قهوه شو میخوره کتاب که تازه به دستش رسیده رو میخونه رمان آتش بدون دود
فک کنم قشنگه چون کوک و بدجور جذب خودش کرده.
این ۲ ماه واقعیت شو بگم رابطم بهتر و بهتر از قبل شده البته فقط با کوک..
الان فک میکنم من تو انتخابم اشتباه نکردم اینکه به اون اعتماد کردم..
دونه دونه پله هارو بالا میرفتم و تمیزش میکردم..
که بالاخره تموم شد..
عرق که روی پیشونیم بود و با دستم پاکش کردم و از پله ها پایین شدم..
خاستم کمی اذیتش کنم رفتم کنارش با دستایِ کثیفم نشستم..دستمو به سمت کتاب دراز کردم که مچ دستمُ محکم تو دستاش گرفت..
جونگ کوک: میخاستی چیکار کنی؟؟
آلیس: هیچی میخای روراست باشم میخاستم کثیفش کنم همین.
جونگ کوک: دوباره که میخای اذیتم کنی..مگه بهت نگفتم به کتابام دست نزن..
آلیس: پس فهمیدی..آره میخاستم یخورده اذیتت کنم مگه جرمه؟
فنجون قهوه شو که تموم کرده بود جلوم گرفت و گفت
جونگ کوک: واسم یکی دیگه درس کن..همنجوری طعمش خوب باشه..خودت میدونی با چه طعمِ دوس دارم
آلیس: به خدمتکار میگم درس کنه من خودم کار دارم
جونگ کوک: من فقط از دست تو میخورم از من گفتن
آلیس: گفتم کار دارم..و اینکه مریضم
جونگ کوک: چیزی شده..
آلیس: چیزی خاصی نیس..اما یه حسِ دارم فک میکنم
جونگ کوک: صبر کن.. نکنه...؟!
آلیس: منم همين حسُ دارم..نمیدونم..اما فک میکنم آره..
جونگ کوک: پاشو میریم دکتر.
آلیس: نمیتونم دکتر و بگو بیاد اینجا
جونگ کوک: نمیخام کسی خبر بشه..عجله کن حاظر شو باید بریم..
آلیس: امااا
جونگ کوک: سریع...گفتم حاظر شو..
آلیس: باشههه(کشیده)
ازش دور شدم و بهسمت اتاق اومدم
از تو کمد یه لباس برداشتم و پوشیدمش..
و دیگه کاری خاصِ نکردم..بعدی اینکه صدا در اومد از اتاق بیرون شدم..
جونگ کوک سریع دستمو گرفت و دنبال خودش کشیدیم..
از در پشتی از قصر بیرون شدیم..
بادیگارد که خیلی با کوک رابطهِ نزدیکی بود با یه کالسکه جلو در وایستاده بود..
اول من سوار شدم و بعدش کوک.
کالسکه بعد از ثانیهی راه افتاد.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
۱۵.۹k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.