Part 8
Part 8
*ویو نویسنده *
بعد از اون اتفاق... جیهوپ رفت اتاق عمل، وضعیت خوب نبود...اون دختر، اما اون دختر کیه؟ امشب معلوم میشه.
*ویو شوگا*
دیدم یه دختر با تمام سرعت و گریون داره میاد سمت ما...دختر سرشو انداخته بود پایین و مثل ابر بهاری اشک میریخت... اول تشخیصش ندادیم...ولی بعدش دیدم قیافه اش برام اشناست...
*ویو جونگ جی وو(همون دختر)*
جی وو:داداشم کو؟( نفس زنان و با گریه)
کوک:تو کی هستی؟قیافت برام اشناست
جی وو:من جونگ جی وو ام، خواهر جیهوپ
حالا بگید داداشم کو؟
کوک:اها، راستش خبر نداریم...دکترا گفتن وضعیت زیاد خوب نیست... داداشت اتاق عمله
*نامجون ویو*
دیدم جی وو حالش خوب نیست داره گیج میزنه... و در اخر غش کرد
جیمین رفت به پرستار گفت...پرستارا بردنش و براش یه ارام بخش تزریق کردن...
*ویو نویسنده*
پرستار به ارامی و اشفتگی، از اتاق عمل بیرون زد.. اما چی میخواست بگه؟ وچی در انتظار پسرا بود؟
*ویو تهیونگ*
بالاخره پرستار اومد بیرون...به تمام سرعت به سمتش رفتیم
پرستار:متاسفیم بیمار از دست رفت!
با چیزی که پرستار گفت انگار که یه سطل اب رو سرمون خالی کرده باشن خشکمون زد...
پرستار نگران نگاهمون میکرد... ما ام داشتیم گریه میکردیم، چجور به خواهرش بگیم؟
یهو پرستار گفت
پرستار:شما خانواده شیم سوریون هستید؟
در کمال تعجب گفتم
تهیونگ:نه ما خانواده جانگ هوسوک هستیم.
پرستار:وای جناب ببخشید،اقای جانگ سالم هستن فقط یکم سرشون ضرب دیده، من شمارو با خانواده شیم سوریون اشتباه گرفتم، بازم ببخشید، اقای جانگ یه نیم ساعت دیگه به هوش میان.
با چیزی که پرستار گفت انگار دنیارو بهمون دادن... کل بچه ها همپوشانی بغل کردن و از خوشحالی گریه میکردن...خدایا شکرت امیدمون برگشت.:)
*ویو نویسنده *
بعد از اون اتفاق... جیهوپ رفت اتاق عمل، وضعیت خوب نبود...اون دختر، اما اون دختر کیه؟ امشب معلوم میشه.
*ویو شوگا*
دیدم یه دختر با تمام سرعت و گریون داره میاد سمت ما...دختر سرشو انداخته بود پایین و مثل ابر بهاری اشک میریخت... اول تشخیصش ندادیم...ولی بعدش دیدم قیافه اش برام اشناست...
*ویو جونگ جی وو(همون دختر)*
جی وو:داداشم کو؟( نفس زنان و با گریه)
کوک:تو کی هستی؟قیافت برام اشناست
جی وو:من جونگ جی وو ام، خواهر جیهوپ
حالا بگید داداشم کو؟
کوک:اها، راستش خبر نداریم...دکترا گفتن وضعیت زیاد خوب نیست... داداشت اتاق عمله
*نامجون ویو*
دیدم جی وو حالش خوب نیست داره گیج میزنه... و در اخر غش کرد
جیمین رفت به پرستار گفت...پرستارا بردنش و براش یه ارام بخش تزریق کردن...
*ویو نویسنده*
پرستار به ارامی و اشفتگی، از اتاق عمل بیرون زد.. اما چی میخواست بگه؟ وچی در انتظار پسرا بود؟
*ویو تهیونگ*
بالاخره پرستار اومد بیرون...به تمام سرعت به سمتش رفتیم
پرستار:متاسفیم بیمار از دست رفت!
با چیزی که پرستار گفت انگار که یه سطل اب رو سرمون خالی کرده باشن خشکمون زد...
پرستار نگران نگاهمون میکرد... ما ام داشتیم گریه میکردیم، چجور به خواهرش بگیم؟
یهو پرستار گفت
پرستار:شما خانواده شیم سوریون هستید؟
در کمال تعجب گفتم
تهیونگ:نه ما خانواده جانگ هوسوک هستیم.
پرستار:وای جناب ببخشید،اقای جانگ سالم هستن فقط یکم سرشون ضرب دیده، من شمارو با خانواده شیم سوریون اشتباه گرفتم، بازم ببخشید، اقای جانگ یه نیم ساعت دیگه به هوش میان.
با چیزی که پرستار گفت انگار دنیارو بهمون دادن... کل بچه ها همپوشانی بغل کردن و از خوشحالی گریه میکردن...خدایا شکرت امیدمون برگشت.:)
۴.۱k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.