رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره...
رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره...
بعد از تموم شدن حرفم گوشیم رو در أوردم که یه عکسی رو به تهیونگ نشون بدم اما با چیزی که دیدم جیغم رفت بالا
مامان:چرا از دیدنم ترسیدی عروسکم
ات:تهیونگ کو ؟تهیونگ الان اینجا بود
مامان: دیگه هیچ کدوم از اینا وجود ندارن فقط خودمون دوتاییم ...چیه دلت میخواد گازم بگیری؟ ...تو هم مثل بقیه تبدیل به هیولا میشی
از زبون تهیونگ
حواسم رو به جاده دادم که یهو ات جیغ زد
تهیونگ:ات چی شد ؟
جونگ کوک:حالت خوبه ؟
ات:تهیونگ کو ؟تهیونگ الان اینجا بود
تهیونگ:ات من اینجام
ات:من هیولا نیستم (بغض )
همه:چی؟
ات:نمیخوام مثل اونا بشم (بغض)
جیمین:بچه ها چشمای ات
تهیونگ:ات چشات چرا سیاه شده؟
شوگا:حالت خوبه؟...ات
از زبون ات
تصویر مامانم رو میدیدم اما صدای پسراهم میشنیدم تا تهیونگ گفت چشمام سیاه شده از ترس دست و پام یخ کرد
مامان:راحت باش عزیزم بیا گازم بگیر
میدونستم اون مامانم نیست و داره گولم میزنم میدونستم اگه گازش بگیرم تهیونگ رو گاز گرفتم اما نمیتونم جلویه خودم رو بگیرم تا وقتی یکی رو گاز نگیرم حالم خوب نمیشه
با فکری که به سرم زد سریع دستم رو تو دهنم کردم و ساق دستم رو محکم گاز گرفتم که از دستم خون سیاه اومد بیرون و از درد زیاد جیغ زدم و گریه کردم اما بازم به گاز گرفتن دستم ادامه دادم تا وقتی که همه ی بدنم بی حس شد و دیگه چیزی نفهمیدم
از زبون تهیونگ
با کارایی که ات میکرد هممون از تعجب شاخ در آورده بودیم هیچ کدوممون نمیدونستم باید چیکار کنیم
چشماش کاملا سیاه شده بود و رنگ پوستش مثل گچ شده بود وقتی دستشو گاز گرفت دستش آغشته به رنگ سیاه شد و بعد از چند ثانیه بیهوش شد
تهیونگ:ات ات چت شد صدامو میشنوی؟
جیهوپ:زود باش برو سمت بیمارستان
نامجون:نه اونجا نمیشه نمیبینی چه شکلی شده برو سمت خونه زنگ میزنم دکتر لی بیاد اونجا
تهیونگ:باشه
از زبون ات
چشمام رو باز کردم که دیدم دستام بستس
لی: ات حالت خوبه؟
ات:چرا دستامو بستی؟
لی:اگه تحمل نمیکردی معلوم نبود چی میشد
ات: پسرا کجان؟
لی:از کارایی که کرده بودی خیلی ترسیدن الان هم پایینن
ات:من یه هیولام(بغض)
لی:اینطوری نگو یادت رفته ..منم مثل خودتم قراره باهم از این صداها خلاص بشیم اونم برای همیشه
ات:اگه نشه چی ؟
لی: باید بشه ما نمیتونیم بزاریم مثل عروسک هرکاری که دلش میخواد باهاشون بکنه از فردا باید دنبال بقیه ی کسایی که هم زامبی هستن هم آدم بگردیم
ات:از کجا پیداشون میکنی این همه آدم روی این کره زندگی میکنه
لی:بهت میگم چطوری فعلأ بیا بریم پایین پسرا نگرانن بهشون میگم اختلال روانی داری
ات:حالا چرا میخوای منو روانی جلوه بدی ؟
لی:تو چیز بهتری سراغ داری؟
ات:نه
لی:پس حرف اضافه نزن
ات:چشم
لی: آفرین
ات:🗿
بعد از تموم شدن حرفم گوشیم رو در أوردم که یه عکسی رو به تهیونگ نشون بدم اما با چیزی که دیدم جیغم رفت بالا
مامان:چرا از دیدنم ترسیدی عروسکم
ات:تهیونگ کو ؟تهیونگ الان اینجا بود
مامان: دیگه هیچ کدوم از اینا وجود ندارن فقط خودمون دوتاییم ...چیه دلت میخواد گازم بگیری؟ ...تو هم مثل بقیه تبدیل به هیولا میشی
از زبون تهیونگ
حواسم رو به جاده دادم که یهو ات جیغ زد
تهیونگ:ات چی شد ؟
جونگ کوک:حالت خوبه ؟
ات:تهیونگ کو ؟تهیونگ الان اینجا بود
تهیونگ:ات من اینجام
ات:من هیولا نیستم (بغض )
همه:چی؟
ات:نمیخوام مثل اونا بشم (بغض)
جیمین:بچه ها چشمای ات
تهیونگ:ات چشات چرا سیاه شده؟
شوگا:حالت خوبه؟...ات
از زبون ات
تصویر مامانم رو میدیدم اما صدای پسراهم میشنیدم تا تهیونگ گفت چشمام سیاه شده از ترس دست و پام یخ کرد
مامان:راحت باش عزیزم بیا گازم بگیر
میدونستم اون مامانم نیست و داره گولم میزنم میدونستم اگه گازش بگیرم تهیونگ رو گاز گرفتم اما نمیتونم جلویه خودم رو بگیرم تا وقتی یکی رو گاز نگیرم حالم خوب نمیشه
با فکری که به سرم زد سریع دستم رو تو دهنم کردم و ساق دستم رو محکم گاز گرفتم که از دستم خون سیاه اومد بیرون و از درد زیاد جیغ زدم و گریه کردم اما بازم به گاز گرفتن دستم ادامه دادم تا وقتی که همه ی بدنم بی حس شد و دیگه چیزی نفهمیدم
از زبون تهیونگ
با کارایی که ات میکرد هممون از تعجب شاخ در آورده بودیم هیچ کدوممون نمیدونستم باید چیکار کنیم
چشماش کاملا سیاه شده بود و رنگ پوستش مثل گچ شده بود وقتی دستشو گاز گرفت دستش آغشته به رنگ سیاه شد و بعد از چند ثانیه بیهوش شد
تهیونگ:ات ات چت شد صدامو میشنوی؟
جیهوپ:زود باش برو سمت بیمارستان
نامجون:نه اونجا نمیشه نمیبینی چه شکلی شده برو سمت خونه زنگ میزنم دکتر لی بیاد اونجا
تهیونگ:باشه
از زبون ات
چشمام رو باز کردم که دیدم دستام بستس
لی: ات حالت خوبه؟
ات:چرا دستامو بستی؟
لی:اگه تحمل نمیکردی معلوم نبود چی میشد
ات: پسرا کجان؟
لی:از کارایی که کرده بودی خیلی ترسیدن الان هم پایینن
ات:من یه هیولام(بغض)
لی:اینطوری نگو یادت رفته ..منم مثل خودتم قراره باهم از این صداها خلاص بشیم اونم برای همیشه
ات:اگه نشه چی ؟
لی: باید بشه ما نمیتونیم بزاریم مثل عروسک هرکاری که دلش میخواد باهاشون بکنه از فردا باید دنبال بقیه ی کسایی که هم زامبی هستن هم آدم بگردیم
ات:از کجا پیداشون میکنی این همه آدم روی این کره زندگی میکنه
لی:بهت میگم چطوری فعلأ بیا بریم پایین پسرا نگرانن بهشون میگم اختلال روانی داری
ات:حالا چرا میخوای منو روانی جلوه بدی ؟
لی:تو چیز بهتری سراغ داری؟
ات:نه
لی:پس حرف اضافه نزن
ات:چشم
لی: آفرین
ات:🗿
۴.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.