آب و آتش (P3)
از زبان لینا
لینا:«چی میخوای؟»
زندین:«از بانو درخواست دارم توی پیدا کردن قاتل مادرم کمکم کنی»
لینا:«چی؟؟ زندین ولی مادرت که...»
زندین:«اره اون زنده بود ولی دیگه نیست»
فلش بک به یک روز پیش
از زبان زندین
اههههه یه قتل دیگه این مافیا بلد نیست یکیو بکشه همش من باید برم واسشون حمالی کنم
اینکار فقط بخاطره مادرم بعد از مرگ پدرم ادمایی زیادی معتقدن ژن پدرم در مادرم نیز وجود داره پس احتمال داره مادرم هم به سرنوشت پدرم دچار شه......
هی زندین بس کن معلومه که نمیشه
کلید انداختن تو در ولی در باز بود!!
کلت مشکیم رو برداشتم و رفتم داخل که یهو یه یه انسان شاید هم حیوان از بغل گوشم رفت بیرون با عجله از پله ها رفتم بالا ولی مادرم نبود چند بار به گوشیش زنگ زدم اشغال بود
اعصاب خورد شده بود نمیدونستم چیکار که یهو چهره مادرم غرق در خون توی اخبار نشان داده شد
گوینده خبر:«جسد حامل نفرین گرگ خون آلود امروز در رود خانه پیدا شد و .....»
تلویزیون رو خاموش کردم.
هرکس این کار رو کرده انتقام میگیرمم!!
البته با کمک یه دشمن قدیمی....
پایان فلش بک
از زبان لینا
زندین دیگه اون پوزخند مضخرف رو بر لب نداشت چشماش برق نمیزد
حرف نمیزد ولی یهو زانو زد با لحن خیلی جدی گفت:
«فیونل لینا از تو تمنا میکنم تا در پیدا کردن قاتل مادرم کمکم کنی»
لینا:«هی پسر پاشو باشه باشه کمک میکنم»
تا این رو گفتم زندین غیبش زد حقا که این پسر عجیبه حالا جواب آیکو رو چی بدم؟؟؟
بهتره برم بخوابم
از زبان آیکو
آیکو:«هی مکس مکسسسسس خوابت برده من الان به لینا چی بگم؟ بگم با همکارم از پنجره زدیم بیرون؟؟»
مکس:«(در حالی که سیگارش رو روشن میکنه)بگو با دوس پسرت رفتی کافه»
آیکو:«مکس از جلو چشمام دور شووووووو»
مکس:«اوکی من رفتم»
مکس که رفت تو فکر این بودم که زندین با لینا چیکار داشت همون طور که تو این فکر بودم یادم اومد که از هفته ی بعد دانشگاه شروع میشه و نگاهی به دور و برم انداختم سریع از همون پنجره رفتم تو لینا رو پیدا کردم
آیکو:«لینااااااا پاشووووووو هفته ی دیگه دانشگاه شروع میشهههه»
از زبان لینا
وای خدای من آیکو رو فراموش کرده بودم وایسا ببینم این چرا تو اتاق نبود؟؟؟
چرا زندین ندیدش؟؟
لینا:«دختر کجا بودی؟»
آیکو:«رفتم بیرون غذا خوردم »
اخیشش پس نفهمیده زندین اومده اینجا به ایکو گفتم که نگران دانشگاه نباشه و اونم رفت خوابید
منم رفتم بخوابم که با فکری که به ذهنم خطور کرد خواب از سرم پرید
نکنه قاتل مادر زندین .......
تا پارت چهارم بدرود
ادامه بدم؟؟
لینا:«چی میخوای؟»
زندین:«از بانو درخواست دارم توی پیدا کردن قاتل مادرم کمکم کنی»
لینا:«چی؟؟ زندین ولی مادرت که...»
زندین:«اره اون زنده بود ولی دیگه نیست»
فلش بک به یک روز پیش
از زبان زندین
اههههه یه قتل دیگه این مافیا بلد نیست یکیو بکشه همش من باید برم واسشون حمالی کنم
اینکار فقط بخاطره مادرم بعد از مرگ پدرم ادمایی زیادی معتقدن ژن پدرم در مادرم نیز وجود داره پس احتمال داره مادرم هم به سرنوشت پدرم دچار شه......
هی زندین بس کن معلومه که نمیشه
کلید انداختن تو در ولی در باز بود!!
کلت مشکیم رو برداشتم و رفتم داخل که یهو یه یه انسان شاید هم حیوان از بغل گوشم رفت بیرون با عجله از پله ها رفتم بالا ولی مادرم نبود چند بار به گوشیش زنگ زدم اشغال بود
اعصاب خورد شده بود نمیدونستم چیکار که یهو چهره مادرم غرق در خون توی اخبار نشان داده شد
گوینده خبر:«جسد حامل نفرین گرگ خون آلود امروز در رود خانه پیدا شد و .....»
تلویزیون رو خاموش کردم.
هرکس این کار رو کرده انتقام میگیرمم!!
البته با کمک یه دشمن قدیمی....
پایان فلش بک
از زبان لینا
زندین دیگه اون پوزخند مضخرف رو بر لب نداشت چشماش برق نمیزد
حرف نمیزد ولی یهو زانو زد با لحن خیلی جدی گفت:
«فیونل لینا از تو تمنا میکنم تا در پیدا کردن قاتل مادرم کمکم کنی»
لینا:«هی پسر پاشو باشه باشه کمک میکنم»
تا این رو گفتم زندین غیبش زد حقا که این پسر عجیبه حالا جواب آیکو رو چی بدم؟؟؟
بهتره برم بخوابم
از زبان آیکو
آیکو:«هی مکس مکسسسسس خوابت برده من الان به لینا چی بگم؟ بگم با همکارم از پنجره زدیم بیرون؟؟»
مکس:«(در حالی که سیگارش رو روشن میکنه)بگو با دوس پسرت رفتی کافه»
آیکو:«مکس از جلو چشمام دور شووووووو»
مکس:«اوکی من رفتم»
مکس که رفت تو فکر این بودم که زندین با لینا چیکار داشت همون طور که تو این فکر بودم یادم اومد که از هفته ی بعد دانشگاه شروع میشه و نگاهی به دور و برم انداختم سریع از همون پنجره رفتم تو لینا رو پیدا کردم
آیکو:«لینااااااا پاشووووووو هفته ی دیگه دانشگاه شروع میشهههه»
از زبان لینا
وای خدای من آیکو رو فراموش کرده بودم وایسا ببینم این چرا تو اتاق نبود؟؟؟
چرا زندین ندیدش؟؟
لینا:«دختر کجا بودی؟»
آیکو:«رفتم بیرون غذا خوردم »
اخیشش پس نفهمیده زندین اومده اینجا به ایکو گفتم که نگران دانشگاه نباشه و اونم رفت خوابید
منم رفتم بخوابم که با فکری که به ذهنم خطور کرد خواب از سرم پرید
نکنه قاتل مادر زندین .......
تا پارت چهارم بدرود
ادامه بدم؟؟
۱.۷k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.