ماشین یونگی رو گذاشتم😁😁😁
ماشین یونگی رو گذاشتم😁😁😁
ات داشت مو های نسبتا بلند یونگی رو ناز میکرد
یونگی:من کار دارم امشبم دیر میام اوکی؟
ات:اوهوم
یونگی:اگر سوالی داشتی میتونی از خدمت کارا بپرسی
خدافظ*لبخند کوچولو*
ات:اوکی بای بای
یونگی رفت بیرون امشب ی معامله خیلی مهم داشت رفت تا بهش رسیدگی کنه
ویو ات
یونگی رفت منم یکی از پیشی هارو بلند کردم و شروع به گشتن کردم که به ی خدمت کار برخورد کردم
ات:ببخشید اتاق من کجاست؟
خدمت کار تا کمر خم شد
خدمتکار:بفرمایید من رو دنبال کنید
ات:نمیخواد خم بشی
خدمت کار تعجب کرد و اتاق رو نشونت داد
خدمتکار: راستی خانم اتاق شما با جناب اقای یونگی مشترک هست
ات:.......ا..و...ک.یی
لباس راحتی پوشیدم
روی تراس نشستم و فکر میکردم چرا؟ چرا بابام منو فروخت؟ اشک تو چشمام نا خواسته ریخت پایین
ات داشت مو های نسبتا بلند یونگی رو ناز میکرد
یونگی:من کار دارم امشبم دیر میام اوکی؟
ات:اوهوم
یونگی:اگر سوالی داشتی میتونی از خدمت کارا بپرسی
خدافظ*لبخند کوچولو*
ات:اوکی بای بای
یونگی رفت بیرون امشب ی معامله خیلی مهم داشت رفت تا بهش رسیدگی کنه
ویو ات
یونگی رفت منم یکی از پیشی هارو بلند کردم و شروع به گشتن کردم که به ی خدمت کار برخورد کردم
ات:ببخشید اتاق من کجاست؟
خدمت کار تا کمر خم شد
خدمتکار:بفرمایید من رو دنبال کنید
ات:نمیخواد خم بشی
خدمت کار تعجب کرد و اتاق رو نشونت داد
خدمتکار: راستی خانم اتاق شما با جناب اقای یونگی مشترک هست
ات:.......ا..و...ک.یی
لباس راحتی پوشیدم
روی تراس نشستم و فکر میکردم چرا؟ چرا بابام منو فروخت؟ اشک تو چشمام نا خواسته ریخت پایین
۲.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.