چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₉
جونگکوک: خب... نگهش دار واسه بعدا
ا/ت: ولی خیلی زمان برد تا میزو برات پرست کنم با اون همه غذا و تزیینشون میدونی چقدر زحمت کشیدم؟
جونگکوک: خب... باشه میخورم
رفت و سر میز نشست باهاش رفتم تا ری اکشنشو واسه غذا ها ببینم
جونگکوک: همشو خودت درست کردی؟
ا/ت: اره
جونگکوک: بو و ظاهر خیلی خوبی دارن
ا/ت: بخور ببین مزش چطوره
جونگکوک: باشه... توعم بیا بشین
ا/ت: من؟ برای چی؟
جونگکوک: خب حالا که اینقدر زحمت کشیدی خودتم ازش بخور
ا/ت: شما بخورین من بعدا غذا میخورم
جونگکوک: گفتم بیا بشین
ا/ت: بله...
رفتم و روبه روش نشستم و باهم غذا خوردیم و میزو جمع کردم که کوک بلند شد رفت توی اتاقش و منم رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم یاد وقتی که داشتم کراوات جونگکوک رو میبستم و صورت قشنگش افتادم و با فکر کردن بهش خوابیدم.
صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه حاظر کردم م رفتم اتاق جونگکوک و کنار تختش ایستادم.
ا/ت: اقای جئون صبح شده لطفا بیدار شین
جونگکوک: بیدارم...( چشماش بسته بود و با صدای خواب الود گفت)
ا/ت: اقای جئون...
رفتم نزدیک تر که جونگکوک دستمو گرفت و کشید توی بغلش شوکه شدم از کارش و حرفی نزدم
جونگکوک: چند دقیقه همینطوری بمون
چیزی نگفتم و روی تخت توی بغلش بودم و صورتم روبه رویه صورتش بود چند دقیقه بعد چشاشو اروم باز کرد و بهم نگاه کرد هنوز توی بغلش بودم و حرفی نمیزدم
جونگکوک: به لطف تو چند دقیقه با ارامش خوابیدم
ا/ت: منظورت چیه؟...
جونگکوک: خب تا حالا اینقدر با ارامش نخوابیده بودم
ᴘᴀʀᴛ ₉
جونگکوک: خب... نگهش دار واسه بعدا
ا/ت: ولی خیلی زمان برد تا میزو برات پرست کنم با اون همه غذا و تزیینشون میدونی چقدر زحمت کشیدم؟
جونگکوک: خب... باشه میخورم
رفت و سر میز نشست باهاش رفتم تا ری اکشنشو واسه غذا ها ببینم
جونگکوک: همشو خودت درست کردی؟
ا/ت: اره
جونگکوک: بو و ظاهر خیلی خوبی دارن
ا/ت: بخور ببین مزش چطوره
جونگکوک: باشه... توعم بیا بشین
ا/ت: من؟ برای چی؟
جونگکوک: خب حالا که اینقدر زحمت کشیدی خودتم ازش بخور
ا/ت: شما بخورین من بعدا غذا میخورم
جونگکوک: گفتم بیا بشین
ا/ت: بله...
رفتم و روبه روش نشستم و باهم غذا خوردیم و میزو جمع کردم که کوک بلند شد رفت توی اتاقش و منم رفتم توی اتاقم و روی تخت دراز کشیدم یاد وقتی که داشتم کراوات جونگکوک رو میبستم و صورت قشنگش افتادم و با فکر کردن بهش خوابیدم.
صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه حاظر کردم م رفتم اتاق جونگکوک و کنار تختش ایستادم.
ا/ت: اقای جئون صبح شده لطفا بیدار شین
جونگکوک: بیدارم...( چشماش بسته بود و با صدای خواب الود گفت)
ا/ت: اقای جئون...
رفتم نزدیک تر که جونگکوک دستمو گرفت و کشید توی بغلش شوکه شدم از کارش و حرفی نزدم
جونگکوک: چند دقیقه همینطوری بمون
چیزی نگفتم و روی تخت توی بغلش بودم و صورتم روبه رویه صورتش بود چند دقیقه بعد چشاشو اروم باز کرد و بهم نگاه کرد هنوز توی بغلش بودم و حرفی نمیزدم
جونگکوک: به لطف تو چند دقیقه با ارامش خوابیدم
ا/ت: منظورت چیه؟...
جونگکوک: خب تا حالا اینقدر با ارامش نخوابیده بودم
۱۴.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.