پارت 20
ه: چیشد ؟
فلیکس فاکی گفت و دستی تو موها برد ..دستمالی که توی کمربندش بود رو در آورد و انداخت رو پله ها اومد پایین و نشست رو صندلی و دستاشو توی هم قفل کرد و سرشو برد عق چشاماشو بست ..
ه: پرسیدم چیشددد؟ ( با داد)
ف: سر من داد نزننن ...چی میخواستی بشههه هاااا پسرخاله ی (بوققققققق ...فحش های خیلی بددد) قرارع بیاددد
هیون زیر لب فشی داد و به یورا گفت که بره لباس هاشو بپوشم و آماده بشه ..
یوری هم رفت کمک یورا ..
هیونحین رفت کنار فلیکس نشست !
ف: ببین اون قرارع نزدیکمون بشه اینو مثل اسمم مطمئنم ...پس باید مواظب یورا باشی...باید چشم ازش ورنداری ..اون ی هول به تمام معناست ..اگر کاری کرد من میگم بزن بکشش
ه : تو چی ؟ ( با نگاهی پر از خنده ی ذوق )
ف: من چی ؟
ه: توم قرارع مواظب یوری باشی و چشم ازش ورنداری ؟
ف : نه از اون به من چه ..
ه: فلیککسسسس
ف: چیه خاااااا ...نکنه انتظار داری ازش مواظبتی هم کنم
ه: اگر اون اونجا بخواد یوری رو بگیره بکنه ...یوری میتونه خودشو نجات بده از دستش میخوای بشینی نگا کنی؟
فلیکس چشماشو رو هم فشرد و با عصبانیت رو میز جلوشون ظربه ای زد و فریاد کشید
ف: بسه .
هیون بلند شد و به سمت بالا داشت میرفت که تو دلش با خودش میگفت : فلیکس اینجوری نبود ..عوض شده اون برادر کنه خوب میشناسمش ..داره ی اتفاقی میوفته !!
ویو هیون
داشتم میرفتم سمت اتاقی که دخترا داشتن آماده میشدن ..که صدای خنده و شادیشون رو شنیدم
+ : وایییی اسکلی بخدا ..جعرررررر ( دوباره پاره شد بچه 😂)
رفتم نزدیک تر و توی چهار چوب در وایستادم و به خنده هاشون نگاه کردم .. ناخودآگاه لبخندی رو لبام نقش بست ..تو دلم گفتم
ه : تا الان ای حد از کیوتی رو ندیده بودم .. انگار یه موچی صورتیه هی بالا پایین میپره
وقتی این حرفو تو دلم گفتم یهو هر دوشون وایستادن ..یوری تک خنده ای کرد و زد به شونه ی یورا ...یورا همونجور خیره مونده بود به من و کیوت نگام میکرد ...وایییی نکنه ...واییی
ه : بلند فکرمو گفتم آره ؟
یوری با سر تایید کرد _: اوهوم..
ف: خیلی هم بلند ..
یهو ترسیدم و پریدم هوا پشتمو نگا کردم دیدم فلیکسه
ه: ریدم تو خودم داداش میای ی خبر بده
فلیکس فاکی گفت و دستی تو موها برد ..دستمالی که توی کمربندش بود رو در آورد و انداخت رو پله ها اومد پایین و نشست رو صندلی و دستاشو توی هم قفل کرد و سرشو برد عق چشاماشو بست ..
ه: پرسیدم چیشددد؟ ( با داد)
ف: سر من داد نزننن ...چی میخواستی بشههه هاااا پسرخاله ی (بوققققققق ...فحش های خیلی بددد) قرارع بیاددد
هیون زیر لب فشی داد و به یورا گفت که بره لباس هاشو بپوشم و آماده بشه ..
یوری هم رفت کمک یورا ..
هیونحین رفت کنار فلیکس نشست !
ف: ببین اون قرارع نزدیکمون بشه اینو مثل اسمم مطمئنم ...پس باید مواظب یورا باشی...باید چشم ازش ورنداری ..اون ی هول به تمام معناست ..اگر کاری کرد من میگم بزن بکشش
ه : تو چی ؟ ( با نگاهی پر از خنده ی ذوق )
ف: من چی ؟
ه: توم قرارع مواظب یوری باشی و چشم ازش ورنداری ؟
ف : نه از اون به من چه ..
ه: فلیککسسسس
ف: چیه خاااااا ...نکنه انتظار داری ازش مواظبتی هم کنم
ه: اگر اون اونجا بخواد یوری رو بگیره بکنه ...یوری میتونه خودشو نجات بده از دستش میخوای بشینی نگا کنی؟
فلیکس چشماشو رو هم فشرد و با عصبانیت رو میز جلوشون ظربه ای زد و فریاد کشید
ف: بسه .
هیون بلند شد و به سمت بالا داشت میرفت که تو دلش با خودش میگفت : فلیکس اینجوری نبود ..عوض شده اون برادر کنه خوب میشناسمش ..داره ی اتفاقی میوفته !!
ویو هیون
داشتم میرفتم سمت اتاقی که دخترا داشتن آماده میشدن ..که صدای خنده و شادیشون رو شنیدم
+ : وایییی اسکلی بخدا ..جعرررررر ( دوباره پاره شد بچه 😂)
رفتم نزدیک تر و توی چهار چوب در وایستادم و به خنده هاشون نگاه کردم .. ناخودآگاه لبخندی رو لبام نقش بست ..تو دلم گفتم
ه : تا الان ای حد از کیوتی رو ندیده بودم .. انگار یه موچی صورتیه هی بالا پایین میپره
وقتی این حرفو تو دلم گفتم یهو هر دوشون وایستادن ..یوری تک خنده ای کرد و زد به شونه ی یورا ...یورا همونجور خیره مونده بود به من و کیوت نگام میکرد ...وایییی نکنه ...واییی
ه : بلند فکرمو گفتم آره ؟
یوری با سر تایید کرد _: اوهوم..
ف: خیلی هم بلند ..
یهو ترسیدم و پریدم هوا پشتمو نگا کردم دیدم فلیکسه
ه: ریدم تو خودم داداش میای ی خبر بده
۲.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.