دل من زخم خورد از غم و شکست از تنهایی
دل من زخم خورد از غم و شکست از تنهایی
زیر تیغ شکست عجیب زنده مانده این تپشهای سرد ، دلم بازتاب لبخند میخواهد در حالی که دست به دامن مرگ شده بغض بریده این نفس خاکستری را ، اشک خون کرده این دیدههای غم دیده را ، شعلههای امید خموش شد در بحبوبههای ناامیدیهای بسیار ، درد نشسته در میان گلو و هیچ و پوچ به دیوار رنج خیره نشستهام ، به مسیر تمام شده زندگیام مینگرم ، کاش میشد معجون مرگ را نوشید ، امشب زندگی حوصلمان را به سر رسانده ، صبرمان را لبریز کرده ، گر بمیرم و ترک کنم این جهان را قبل وصال دریا رواست؟ گر امشب بار و بندیلم را ببندم پیش از آنکه غمم را بسپارم به آبی ، کدام موج هق هق خواهد کرد؟
سکوتم و ناگفته ها را اشک ها از چشمانم دزدیدند و بغض در تکاپوی ربودن آخرین نفس ها میشود شعلهورتر ! نیست دستی که به آغوشم بگیرد؟ نیست نقاشی که رسم کند لبخندم را؟ نیست فندکی که روشن کند این رجای خموش را؟
نیست ، نیست کسی.
زیر تیغ شکست عجیب زنده مانده این تپشهای سرد ، دلم بازتاب لبخند میخواهد در حالی که دست به دامن مرگ شده بغض بریده این نفس خاکستری را ، اشک خون کرده این دیدههای غم دیده را ، شعلههای امید خموش شد در بحبوبههای ناامیدیهای بسیار ، درد نشسته در میان گلو و هیچ و پوچ به دیوار رنج خیره نشستهام ، به مسیر تمام شده زندگیام مینگرم ، کاش میشد معجون مرگ را نوشید ، امشب زندگی حوصلمان را به سر رسانده ، صبرمان را لبریز کرده ، گر بمیرم و ترک کنم این جهان را قبل وصال دریا رواست؟ گر امشب بار و بندیلم را ببندم پیش از آنکه غمم را بسپارم به آبی ، کدام موج هق هق خواهد کرد؟
سکوتم و ناگفته ها را اشک ها از چشمانم دزدیدند و بغض در تکاپوی ربودن آخرین نفس ها میشود شعلهورتر ! نیست دستی که به آغوشم بگیرد؟ نیست نقاشی که رسم کند لبخندم را؟ نیست فندکی که روشن کند این رجای خموش را؟
نیست ، نیست کسی.
۱۸.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳