چه خواهد شد /پارت ۵
چه خواهد شد
پارت ۵
صبحونمو خوردمو رفتم تو اتاقم . همیشه سعی کردم خیلی بدبین نباشم و تو بدترین موقعیت هم به جای غر زدن لبخند بزنم . الانم فقط همین کار درسته . اگه بشینم و گریه کنم . یا با کسی حرف نزنم و هیچی نخورم هیچی عوض نمیشه و فقط خودم آسیب می بینم . هیچوفت از کسی انتظار نداشتم که درکم کنه . چون گاهی اوقات خودمم نمی تونم حال خودمو درک کنم . مثل الان . نه خوشحالم چون دارم با پسری که سالها عاشقش بودم ازدواج می کنم و نه ناراحتم که قراره با اون پسر ازدواج کنم . نمی دونم چمه .
<چند ساعت بعد>
رو تختم خواب بودم که در اتاقم زده شد .
ملینا : بیا تووو(با خوابالودگی)
در باز شد و لیا اومد تو .
لیا : آجی چرا الان خوابیدی؟
ملینا : خوابم میومد آجی . صبحونه خوردی؟
لیا : آره خوردم .
ملینا : آفرین دختر خوب . چیکارم داشتی؟
لیا : مامان گفت بهت بگم بیای پایین کارت دارن .
ملینا : باشه آجی بگو الان میام .
لیا : باشه
لیا رفت و درو پشت سرش محکم بست . (هربار این درو 💃محکم نبند نرو🕺😂)
ملینا : آرووووم (بلند)
بلند شدم و رفتم صورتمو یه آب زدم و موهامو مرتب کردم و رفتم پایین . بابام رو مبل نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد . مامانم هم تو آشپزخونه داشت غذا درست می کرد از حرفای بابام فهمیدم داره با آقای نیک نام یا بابای ایلیا حرف میزنه . سعی کردم به حرفاش اهمیت ندم و رفتم پیش مامانم .
مامان/م : دخترم خوبی؟.
ملینا : آره مامان جون خوبم .
مامان/م : بابات داره با آقای نیک نام صحبت می کنه .....
ملینا : خب ؟......
پارت بعد به شرط ۵ لایک ۲ کامنت .
پارت ۵
صبحونمو خوردمو رفتم تو اتاقم . همیشه سعی کردم خیلی بدبین نباشم و تو بدترین موقعیت هم به جای غر زدن لبخند بزنم . الانم فقط همین کار درسته . اگه بشینم و گریه کنم . یا با کسی حرف نزنم و هیچی نخورم هیچی عوض نمیشه و فقط خودم آسیب می بینم . هیچوفت از کسی انتظار نداشتم که درکم کنه . چون گاهی اوقات خودمم نمی تونم حال خودمو درک کنم . مثل الان . نه خوشحالم چون دارم با پسری که سالها عاشقش بودم ازدواج می کنم و نه ناراحتم که قراره با اون پسر ازدواج کنم . نمی دونم چمه .
<چند ساعت بعد>
رو تختم خواب بودم که در اتاقم زده شد .
ملینا : بیا تووو(با خوابالودگی)
در باز شد و لیا اومد تو .
لیا : آجی چرا الان خوابیدی؟
ملینا : خوابم میومد آجی . صبحونه خوردی؟
لیا : آره خوردم .
ملینا : آفرین دختر خوب . چیکارم داشتی؟
لیا : مامان گفت بهت بگم بیای پایین کارت دارن .
ملینا : باشه آجی بگو الان میام .
لیا : باشه
لیا رفت و درو پشت سرش محکم بست . (هربار این درو 💃محکم نبند نرو🕺😂)
ملینا : آرووووم (بلند)
بلند شدم و رفتم صورتمو یه آب زدم و موهامو مرتب کردم و رفتم پایین . بابام رو مبل نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد . مامانم هم تو آشپزخونه داشت غذا درست می کرد از حرفای بابام فهمیدم داره با آقای نیک نام یا بابای ایلیا حرف میزنه . سعی کردم به حرفاش اهمیت ندم و رفتم پیش مامانم .
مامان/م : دخترم خوبی؟.
ملینا : آره مامان جون خوبم .
مامان/م : بابات داره با آقای نیک نام صحبت می کنه .....
ملینا : خب ؟......
پارت بعد به شرط ۵ لایک ۲ کامنت .
۲.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.